• وبلاگ : زندگي رسم خوشاينديست
  • يادداشت : آرزويي که برآورده شد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 2 عمومي
  • آموزش پیرایش مردانه اورجینال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     


    سلام بانو هديه...

    دوسال پيش که با اردويي آمده بودم مشهد ،روبروي هتل الغدير يک پيرمرد و پيرزن دستفروش را ديدم ...شايد هنوز آنجا باشند نميدانم... پيرمرد ويلچر نشين و کهنسال و همسرش از او خميده تر... تسبيح مي فروختند ... عاشق وقتي بودم که زن به همسرش غذا مي داد و مرد چه نگاهي به او مي کرد از سر بي زباني...

    هرصبح وقت رفتن به حرم مي ديدم چطور زن گره از نخ هاي تسبيحي باز مي کرد که ما با همان تسبيح ها گره بسته کارمان را باز مي کنيم...

    پاسخ

    سلام عزيزم. ممنون که اومدي. خاطره ت من رو ياد اين جمله انداخت که توي يکي از ايميلهام برام اومده بود:پدربزرگ دوستت دارم را يکبار هم به زبان نياورد. مادربزرگ اما، يک قرن با او عاشقي کرد.
    + تكتم 
    خوش به حال اون پيرمرد زحمتکش و با صفا... خوش به حال صفحه هفت سنگ و نويسنده هاش ... خوش به حال اونهايي که خدا بهشون لطف کرده و امکاناتي داده که مي تونن ازش براي کمک به ديگران و شاد کردن اونا استفاده کنن... و خوش به حال تو که خدا اينقدر دوستت داره که بهت اين توفيق رو داده که واسطه کارهاي خير باشي..ماروهم دعا کن
    پاسخ

    اگه خدا بخواد فردا جمعه ميخوام پولا رو دستش برسونم. دعا کن تکتم جون همه چي به خوبي و خوشي تموم شه.