سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

امروز روز مبعثه. عید بزرگ همه ی مسلمونای جهان. عیدی که به عقیده ی من اونقدر باعظمته که باید بمناسبتش حداقل یک هفته توی هر کشور اسلامی جشن و پایکوبی باشه. شیرینی و شربت پخش بشه و همه ی مسلمونا این روز بزرگ شاد باشن. عید مبعث همیشه به من حس خاصی داده. از لحظه ی تولدم که در این شب مقدس بوده و علت نامگذاری اسمم هم همین مناسبت بوده تا سالهای بعدی که یواش یواش تولد قمریم از شمسیم فاصله گرفت و دور و دورتر شد. یادم میاد از سالهایی که مبعث توی زمستون بود و با توجه به تولد شمسیم در روزهای پایانی بهار، من دوتا تولد داشتم. یکی زمستونی و یکی تابستونی. تولدهای زمستونی با اینکه جشنی نداشت برام غرورآفرین بود. تقارنشون با این عید بزرگ و عزیز و خاطره ی غیب شدن ناگهانی مامان و برگشتنش به خونه با یک کادوی غافلگیرکننده. فرقی نداشت این هدیه، یک گل سر باشه یا یک کلاسور. یک بلوز دامن یا یک ژاکت. هرچی بود برام عزیز بود و یادآوری قشنگی برای اینکه این روز برای مامان فراموش نشدنیه. روزی که نیمه های شبش، من برای ورود به این دنیا عجله ی زیاد داشتم و مامان 23 ساله م رو میون چراغونیها و ترافیکها به بیمارستان کشوندم. همون شبی که مامان خواب حضرت رسول(ص) رو دید و دستبند برلیانی که ایشون بهش دادن. دستبندی که از برقش همه ی چشمها داشت کور میشد. همون شبی که بساط نقل و شیرینی توی بیمارستان رازی به راه بود و هر پسری که به دنیا اومد محمد و یا رسول نام گرفت. همون شب مقدس و زیبا.

هر سال با رسیدن عید مبعث، برام این قصه تکرار میشه و با خودم فکر میکنم آیا من، بعد از گذشت این سالها، ذره ای از اون چیزی که قرار بوده باشم شدم؟ تا بتونم مادرم رو پیش جدش و جدم سرفراز کنم؟ یک قدم هرچند کوچیک برای اعتلای دین بردارم و تاثیری هرچند کوچیک در دیگران ایجاد کنم؟ اینا رو میپرسم و بعد عذاب وجدان میگیرم. چون برای سوالم جوابی قانع کننده پیدا نمیکنم. چون از خودم راضی نیستم و احساس میکنم سالها با اون هدیه ای که باید باشم فاصله دارم. بعد با رسول مهربانیها عهد میبندم که تا سال بعد، در چنین روزی، ستاره های کارنامم بیشتر بشه. پام کمتر بلغزه و گناه کمتر کنم. تا ایشون خودشون شفیعم باشن و بهم نظر لطف کنن. امسال هم دوباره وقت تجدید عهده. ازشون میخوام همه ی مسلمین همه ی دوستان خوبم اقوام و بالاخره خانواده و خودم رو یک لحظه به خود واگذار نکنن. میخوام تا سال دیگه همین روز، به عهدم پایدار بمونم. میخوام تا سال دیگه همین روز کارهایی بکنم که بتونم سرم رو با غرور و افتخار بالا بگیرم. تا یک لحظه هم دچار غفلت نشم. یا رسول الله مددنا.


نوشته شده در سه شنبه 93/3/6ساعت 9:47 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak