سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

اول پیشنهاد خواهرزاده ی چهارده سالم بود. همون آقا سپهر معروف و مدیر وبلاگ زاغک نامه. ازم خواست روی گوشیم برنامه ی وایبر رو بذارم. ولی منکه همیشه جزو گروه از تکنولوژی به دوران بوده و هنوزم هستم باهاش مخالفت کردم. یک شب دیگه داداشمو دیدم که روی گوشیش وایبر نصب کرده. گوشیش رو آورد و نشونم داد. خیلی از دوستای قدیمی و فامیل رو از طریق وایبر پیدا کرده بود و عکساشون رو نشونم میداد. یهویی نسبت به این پدیده ی جالب علاقه مند شدم و همون شب برنامه ی وایبر روی گوشیم نصب شد. خدای من! چی میدیدم! چه همه آدمهای قدیمی رو که از حالشون بیخبر بودم پیدا کرده بودم. استاد داستان نویسیم که سالهاس تهرانه چه عکس بانمکی از خودش و پسرش گذاشته بود. پسرش راستی که بزرگ شده بود. دوست دانشگام که سالهاست ساکن بیرجنده عکس یه دختر کوچولوی چند ماهه عکس پروفایلش بود براش پیام دادم که راستشو بگو بچه دار شدی؟ جواب داد دخترم عسل سه ماه و نیمه شه و دستبوس خاله هدیه ش. از طریق وایبر کلی از بچه های داستان نویس قدیمی رو پیدا کردم، با دختر داییها و دوستهام یک گروه تشکیل دادم و از طریق دوستای عزیز دیگه م به چند گروه شعر و...دعوت شدم. نکته ی جالب دیگش چک کردن هر روز گوشی تلفنته. روزی نیست که چند نفر جدید از اسامی دفتر تلفن گوشیت به گروه وایبر اضافه نشده باشن. کم شدن مصرف شارژ ایرانسلت هم از مزایای دیگه ی این برنامه ی مفت و مجانیه!

استفاده های مثبت هم که تا دلتون بخواد میشه ازش کرد. همین امروز بنا به پیشنهاد یکی از بچه های داستان نویس همشهریم، یه گروه درست کردم به اسم یک فنجان داستان و کلی از بچه های قدیمی نویسنده رو عضوش کردم. میخوایم توی گروهمون کتابای جدیدی که میخونیم رو معرفی کنیم و از تجربیات داستان نویسیمون بگیم. جملات داستانی زیبا رو بنویسیم و حرفهای بزرگان داستان. خلاصه که برنامه ها داریم!

ولی اگه عضو وایبر باشین باید قبول کنین که واقعا وقت آدم رو به معنای تمام میگیره. یعنی کلا اگه بخوای حضورت فعال باشه از همه ی کارات می مونی. حتی وقت نمیکنی ایمیلات رو چک کنی یا یه رمان، رمان چیه؟ حتی یه داستان کوتاه بخونی.حتی توی مهمونی، فرودگاه و راه اهن عوض صحبت با اطرافیان، حواست به وایفای گوشیته که ببینی کجا اینترنت نامحدود مفتکی داره و میتونی گوشیت رو فعال کنی!

و این وسط واسه ی من، از همه بدتر شنیدن سرکوفتای خواهرزاده ی چهارده سالمه که تا از کنارم رد میشه و میبینه سرم توی گوشیمه میگه ای خاله ی معتاد! میبینم که حتی یه لحظه هم نمیتونی از گوشیت جدا شی. یادته میخواستم روی گوشیت برنامشو نصب کنم نذاشتی؟ و من با اینکه میدونم حرفش درسته مجبورم گوشم رو به کری بزنم و به کارم مشغول شم. اخه یه لحظه هم واسه خودش گرانبهایه. برای دیدن یک ویدئوی جدید، خوندن یک شعر زیبا و دیدن آنلاین عکسهای دوستی سفر کرده.

خلاصه که خدا خودش عاقبت همه ی وایبربازها رو ختم به خیر کنه و استفاده ی بهینه و درست از این برنامه رو نصیبشون کنه انشاالله.


نوشته شده در دوشنبه 93/3/19ساعت 8:11 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak