سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

توی نمایشگاه کتاب، دوستی، کتابی پیشنهاد داد و گفت سوای ماجرا، سبک نوشتاری‌اش‌ جذبش کرده. ما هم که تشنه‌ی کتاب و خراب رفقاییم، خریداری‌اش کردیم و ساعتی بعد با کوله‌باری چندماهه از تنقلات روح، رهسپار منزل شدیم.

بالاخره نوبت رسید به کتاب پیشنهادی با اسم رمانتیک «شوهر عزیز من». نوبت چاپ هفتم، تاکیدی بود بر پرطرفداری‌اش. از همه مهم‌تر، نویسنده‌اش بود که کلی کتاب‌های حوزه‌ی کودک و نوجوانش را برای خواهرزاده‌های دلبند، خریده بودم. حالا این رمان مقابلم بود تا ببینم نویسنده در کارزار بزرگ‌سالان، چقدر هنر به خرج داده!

کتاب را شب گرفتم دستم و به دلیل خوش‌خوانی مورد تاکید دوستم، پنج صبح، همراه اذان به پایان رساندم. ولی دروغ چرا؟ بدجور توی ذوقم خورد. از پرحرفی‌های راوی که با سیاسی‌کاری می‌خواست به جذابیت قصه‌اش بیفزاید، شخصیت‌های سیاه در حد شیپورچی و شخصیت‌های آسمانی و زیبایی که آدم را یاد رمان‌های عاشقانه‌ی نوجوانی‌‌ می‌انداخت.

یکی از‌ شیپورچی‌ها، نسرین ماجدی دوست دوران قبل انقلاب راوی بود. همان که همیشه رویش را آنقدر محکم می‌گرفت تا فقط قوز دماغش از لای چادر بیرون بزند. شلخته بود. تذکر می‌داد و در زیرآب‌زنی رودست نداشت. راوی که از همین رفتارها، از عقاید خود برگشته، بعد بیست سال دوستش را پیدا می‌کند. آن هم به مضحک‌ترین شکل. زنی چادری به او که در راهپیمایی برای مردم غزه، لب سکویی نشسته، نزدیک می‌شود و راوی، از چادر پُر خاکی که روی صورتش می‌آید، می‌فهمد نسرین پیدا شده! با همین دلیل محکم! دنبالش می‌رود و حدسش درست از آب درمی‌آید!

نمی‌دانم نویسنده مخاطب را چه فرض کرده که کتابش پر است از همین حوادث الابختکی. افسوس که این نوشته فرصت نمی‌دهد به کینه‌ورزی‌های راوی با شوهر رزمنده‌اش بپردازم و عشق افراطی‌ به شوهر خواهری که زن و زندگی دارد. فقط بدانید این کتاب ربطی به عنوانش ندارد و تمامش پر است از نفرت یک زن به شوهر جبهه‌رفته‌ و تفکراتش. تا صفحات پایانی، این جنگ اعصاب ادامه ‌دارد و حتی بعد سال‌ها، راوی، رویای شوهر خواهرش را می‌بیند!

 

بعد کتاب، سری به نقدهایش زدم. افرادی اثر را باحال و جذاب! معرفی کرده‌ بودند و بعضی، مورد نقد موشکافانه قرار داده بودند. منتقدی پیشنهاد داده بود اسم کتاب، عوض "شوهر عزیز من""شوهر نفرت‌انگیز من" ‌شود و من فکر کردم اگر مجوز به مشکل نمی‌خورد، "شوهر خواهر بسیار عزیزم" هم گزینه‌ی بدی نبود. یا عنوانی که تیتر این نوشته شد: «شوهر عزیزم! می‌خوام سر به تنت نباشه!»

 

چاپ شده در روزنامه شهرآرا


نوشته شده در شنبه 93/12/2ساعت 1:16 صبح توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak