سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

من یک عشق کتابم. از همان چهار سالگی که فیل کوچولو، اولین کتاب عمرم شد تا همین الان که ویترین کتاب‌فروشیها گیجم می‌کند و غیرممکن است در مقابل جادوی کتاب، پاهایم سست و پول‌هایم تا اسکناس آخر، تمام نشود!

من یک عشق کتابم و وای به روزی که همراه با چند عشق کتاب دیگر به یک کتابفروشی لشکرکشی کنیم. آن‌وقت باید مشتریها، عطای کتاب را به لقایش ببخشند و فرار کنند از دست ما که مثل ندیدبدیدها افتادیم به جان کتاب‌های مغازه و بلندبلند به هم معرفی‌شان می‌کنیم و از ترجمه‌ها‌ و آثار دیگر نویسنده‌هایشان خاطره‌ها می‌گوییم.

من یک عشق کتابم و عاشق لحظاتی هستم کهاسم دوستی را روی جلد کتابی ببینم. همان دوستانی که زمانی رفیق گرمابه و گلستان جلسات داستان بودند و مدت‌هاست غیبشان زده. دیدن کتاب دوستانی از این جنس در قفسه‌ی کتابفروشی مثل خوردن کیم میوه‌ای در ظهر تابستان، عجیب به جان می‌چسبد. آنوقت ناشد است رگ رفاقتم بالا نزند و برای حمایت از نویسنده چند جلد کتابش را نخرم.

من یک عشق کتابم. نوجوان که بودم آرزو داشتم بابایم کتابفروش باشد. تا روزها بروم مغازه‌اش، لابلای قفسه‌ها صندلی بگذارم و تا آخر دنیا کتاب بخوانم! شب‌ها هم همراه بابا و کتاب‌ها به خانه بیایم و همینطور که توی رختخواب یکی از آن‌ها را می‌خوانم، پلکهایم پایین بیفتد و کتاب به دست، پا به به سرزمین رویایی قصه‌ها بگذارم.

من یک عشق کتابم. در جوانی می‌خواستم کتابفروش شوم. دیدم سرمایه می‌خواهد. مشتری می‌خواهد و مشکل می‌توان با کتابفروشی زندگی را اداره کرد. آن هم در سرزمینی که ناشرهایش هر روز ورشکسته و کتابفروشی‌ها بوتیک لباس می‌شوند! آنوقت به سرم زد مغازه‌ی کرایه‌ی کتاب باز کنم. مغازه‌ای که هیچوقت سرمایه‌اش جور نشد!

من یک عشق کتابم. تصمیم داشتم هرجور هست آینده‌ام را با کتاب پیوند بزنم. پس برای ادامه تحصیل در مقطع ارشد، سراغ رشته‌ی کتابداری رفتم. کتاب خواندم، تست زدم، آزمون دادم و بالاخره در آزمون اصلی، مجاز شدم. ولی رتبه‌ی خوبی نگرفتم و این نقشه را هم بیخیال شدم.

من یک عشق کتابم و افتخار می‌کنم کمد خواهرزاده‌هایم پر از کتاب‌هایی است که به بهانه‌های مختلف خریده‌ام. از وقتی نوزاد بودند تا الان. دیدن بعضی‌ کتابهاشان که خودم با آن‌ها خاطره دارم بیشتر خوشحالم می‌کند. مثل درخت زیبای من واسکونسلوس، کلاس پرنده کستنر، قصه‌های مجید مرادی‌کرمانی و...

من یک عشق کتابم و بالاخره همین عاشقی باعث شد برخلاف رشته‌ی تحصیلی‌ام‌ و با وجود همه‌ی کم‌لطفی‌ها نسبت به وادی فرهنگ، نویسندگی و قلم به دستی را پیشه‌ام کنم.

من یک عشق کتابم که بالاخره به آرزوی دیرینه‌ام رسیده‌ام و کتابدار کتابخانه‌ا‌ی کوچک شده‌ام. زیباترین لحظاتم وقتی است که فارغ از دغدغه‌ها، به دیدن عزیزترین دوستانم می‌آیم. همانها که همیشه چند نفرشان در قفسه‌ی ادبی، مناظره می‌کنند. کودکانه‌ها سرگرم بازی‌اند و کمک درسی‌ها، قدبلند در قفسه‌‌شان منظم ایستاده‌اند. از تاریخی‌ها، غبار بلند می‌شود و فلسفه‌ها، با جدیت، نظریه صادر می‌کنند.

من یک عشق کتابم و برای کتاب‌خانه‌ام نقشه‌ها دارم. می‌خواهم کارهای فرهنگی فراوانی در این اتاق کوچک بکنم. از برگزاری مسابقات تا اهدای کتاب و... می‌خواهم به سهم هر چند کوچک خودم، جماعتی هرچند کم را طرفدار مهربان‌ترین دوستان بکنم.

من یک عشق کتابم. اگر شما هم یک عشق کتاب هستید، رویاهای بزرگ زندگی‌تان را هیچوقت به دست فراموشی نسپارید. آنقدر دنبالش بروید تا بالاخره دست‌یافتنی شود. شاید یکی از همین روزهای نزدیک...


نوشته شده در شنبه 94/2/26ساعت 1:37 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak