سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

پوشه‌ای از عکس‌های مشهد قدیم به دستم رسیده است. از میدان مجسمه در سال 1322. خیابان خسروی و چهارطبقه‌اش که زمانی بلندترین ساختمان مشهد بوده. از عکاس کوچه ثبتدر سال 1328که رو به دوربین می‌خندد. از جوی آب بالاخیابان با چنارهای تنومند اطرافش. عکس‌ها را رد می‌کنم و روی یکی‌ متوقف می‌شوم. 7 مرد جوان جلوی هنرستان مشهد، ایستاده‌اند. کت و پالتوهایشان نشان می‌دهد هوای عکس، حسابی سرد است. از این فاصله مشخص نیست دانش‌آموزند یا دبیر. سمت چپ کادر، مرد دستفروشی، گاری‌اش را هل می‌دهد و دور می‌شود. پشت سر دستفروش، درخت سپیداری قد کشیده و آن طرف درخت، پیکان سفیدی ایستاده است. انگار همه عناصر در یک لحظه دست به دست هم داده‌اند تا برای همیشه توی این کادر، ابدی شوند و حسی قدیمی را زنده نگه دارند. حتی دو مردی که از دو گوشه کادر در حال عبورند. در عکسی متعلق به چهل سال پیش.

 

با خودم فکر می‌کنم حتما آدم‌های توی این عکس الان در سن بازنشستگی هستند. آن صاحب بارانی سفید شاید هنرمندی سرشناس شده باشد و آن که قد بلندی دارد، کارمندی عالیرتبه. راستی به سر مرد دستفروش چه آمده است؟ خدا کند زنده باشد. یکهو از اعماق قلبم آرزو می‌کنم همه‌ آدم‌های عکس هنوز زنده باشند. هم آن‌ها و هم همه‌ی آدم‌های قدیمی که یادگار عکس‌های قدیمی هستند. خدا کند حالاحالاها زنده باشند و تنهایمان نگذارند.


نوشته شده در پنج شنبه 94/10/17ساعت 12:18 صبح توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak