سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

بالاخره برف به مشهد هم رسید! الهی شکر. این‌ها را مادر می‌گوید و با رضایت به برفی که از پشت پنجره بی‌وقفه می‌بارد، خیره می‌شود. خواهرزاده‌ها بیشتر از بقیه ذوق کرده‌اند! طفلکی‌ها حق دارند. آخر زمستان‌های این‌ها کجا و زمستان‌های ما با آن همه خاطره برف‌بازی کجا؟

جمعه‌هایی که با تیوب به کوه‌‌های اطراف مشهد می‌رفتیم و یک دل سیر سرسره بازی می‌کردیم! برف و شیره خوردن زیر کُرسی و جنگ بازی ایرانی‌ها و عراقی‌ها توی حیاط مدرسه. ایستادن زیر درختی پر برف و تکاندن شاخه‌هایش و جیغ کشیدن از سر لذت! درست کردن آدم برفی و گاهی اوقات چیزهای دیگر. مثل آن سال که عوض آدم برفی، یک سگ برفی گنده درست کردیم! آنقدر بزرگ که سه نفر می‌توانستند روی پشتش بنشینند و برف از برفِ سگ برفی تکان نخورَد!

خواهرزاده‌ها حسابی خوشحالند. یکی‌ آرزو می‌کند برف باعث تعطیلی مدرسه‌ها شود و آن یکی هی پنجره را باز می‌کند تا دستش به برف‌ها بخورد. همه از کارهایش عصبانی شده‌اند و من قول می‌دهم اگر دخترهای خوبی باشند شب برای برف‌بازی به کوچه ببرمشان. شب با لباس‌های گرم عازم کوچه می‌شویم. دخترها مثل ندیدبدیدها به جان برف‌ها افتاده‌اند. برای اینکه بهشان خوش بگذرد، برایشان محدودیتی قائل نمی‌شوم! می‌گذارم هر چقدر دلشان می‌خواهد روی برف‌ها سُر بخورند، غلت بزنند، روی ماشین‌های کوچه یادگاری بنویسند و همه‌جا را گلوله‌باران کنند! آنقدر بازی ‌کنند تا از نفس بیفتند، لُپ‌هایشان گل بیندازد و امشب برایشان یک خاطره‌ی قشنگ بشود. خاطره‌ای تکرارنشدنی از روزهای بی‌بازگشت کودکی!


نوشته شده در یکشنبه 94/11/11ساعت 9:56 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak