سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

 

تماس فقط چند ثانیه بود. از طرف هماهنگی صدا سیما. جایزه تون بمناسبت روز زن توی اتاق تعاونی جا مونده. تشریف بیارین بگیرین. از خوشحالی کلی تشکر کردم و چشم گفتم و گوشی رو گذاشتم. جایزه؟ اونم واسه من؟ اونم بمناسبت روز زنی که اینهمه ازش گذشته بود؟ ازین بهتر نمیشد! صبح روز بعد بهمراه بابا جون بطرف صداسیما راه افتادم. دم در کلی توضیح دادم دلیل رفتنم رو و بالاخره بعد تماسهای مکرر مجوز ورودم صادر شد! از مسئول هماهنگی آدرس اتاق تعاونی رو گرفتم و یک خانم مهربون بعد گرفتن چندتا امضا ازم، پاکت زردی رو داد دستم و گفت همین امروز برید بگیرید وگرنه مهلتش تموم میشه. اگر هم میخواین پول بیشتر ببرین تا کالای مناسبتری بخرین. بخرم؟ مگه کادو هم خریدنی بود؟


 

پاکت بدست تشکر کردم و از اداره بیرون اومدم. توی ماشین بابا پاکت رو باز کردم . یک نرم افزار خانه داری و گل آرایی یک سی دی درباره ی حضرت زهرا(س) و یک بن خرید به مبلغ 50 هزار تومان از فروشگاه صنایع دستی. جونمی جون! عالی بود! با بابا وارد خیابون احمدآباد شدیم و فروشگاه رو پیدا کردیم. بابا گفت من اینور خیابون نگه میدارم تو برو سوال کن ببین مهلتش تا امروزه؟ بهرسختی بود از خیابون رد شدم و خودم رو به فروشگاه رسوندم. فرش قرمزی که روی پله هاش پهن کرده بودن توجه هر عابری رو جلب میکرد. با عجله داخل رفتم و سلام کردم. خدای من! اینجا چه خبر بود؟ چندتا سالن بزرگ پر از لوازم صنایع دستی. از کار چوب بگیر تا سفال و پوشاک و کیف و چاروق و...غافل از بابا و سوالی که قرار بود بپرسم، غرق تماشا شدم. خانمه هم پابه پام میومد و سوالاتم رو جواب میداد. طفلی میگفت خانم! از دست این همکارای صداسیمایی شما بیچاره شدم! چندتاشون تا حالا دو سه بار اومدن ولی هنوز کادوشون رو انتخاب نکردن و بعضی هم هی میگیرن پشیمون میشن و پس میارن! ولی منکه توی خرید کردن سرعت بالایی دارم و از طرفی عجله هم داشتم، سریع یک کیف خوشگل گبه دوزی سورمه ای انتخاب کردم و باقی پول بن رو هم یک شکلاتخوری سفالی خریدم که روی اونم گلدوزی شده. انقده نازه! طفلک مسئول فروشگاه میگفت ما واسه اینجا خیلی هزینه کردیم. خیلی هنرمندامون کار آوردن. ولی اونطور که باید بازدهی نداشتیم. بهش قول دادم به سهم خودم واسه فروشگاهش تبلیغ کنم. تشکرکنان بیرون اومدم و بابا رو دیدم که اونور بلوار عصبانی نگام میکنه. بعد هم اومد وسط بلوار تا دستم رو رد کنه از خیابون. با اعتراض گفت چه عجب اومدی! ظهر شد. هزارتا کار داشتم! چند لحظه بعد که خریدهام رو تو ماشین نشونش دادم با خوشحالی سرش رو تکون داد و گفت خیلی قشنگه و قیمتش هم خوبه. مبارکت باشه. خلاصه که این هم ماجرای کادو گرفتن ما از صداسیما بود. کادویی که حسابی مزه داد.پوزخند

 

 


نوشته شده در دوشنبه 92/2/30ساعت 10:3 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak