سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

روزای تابستون هم داره به آخر می رسه. ولی نمی دونم چرا این کارای دنیایی ما آخر نداره؟ طبق معمول همیشه مشغول امور سایت داری و نویسندگی هستیم. از صبح تا بعدازظهر سر کار و بقیه ی زمان باقیمونده هم پای سیستم مشغول نوشتن نمایشنامه و داستان و....رانندگی توی این شهر شلوغ پلوغ هم که دیگه واسه خودش شاهکاره! همین پریروزا بود که توی شلوغی ترافیک صبح تقی آباد، زدم به بغل یک پراید! خدا رو شکر هیچکدوم طوریمون نشد! این روزا زوارا دم رو غنیمت دونستن و تا تونستن راهی شهر مولاشون شدن. پلاک اکثر ماشینا غیر مشهدیه. قدمشون روی جفت چشمای ما مشهدیها.

کارای رادیو کمابیش در جریانه. نمایشای طنز دکتر علیک سلام  داره به انتها می رسه و برنامه ی گروه جوان رادیو به نام اکسیر بعد شش ماه پایان شهریور تموم میشه. باز از ماه مهر برنامه ی جوان جدیدی با عوامل جدید می ره روی آنتن. خیلی دلگیره این اومدنا و دل کندنا و رفتنا. مثل زندگی ما آدما می مونه که میایم و تا میایم به این دنیا خو بگیریم باید بذاریم و بریم تا عده ای آدم جدید جامون رو بگیرن. البته جای من رو که عمرا اگه کسی بتونه بگیره!

نمایشهای رادیویی بلند رو هم کمابیش مینویسم. چند وقت پیش برای ضبط یکیش ساختمون صدا بودم. وقتی می بینم چقدر عوامل برای ساختن یک نمایش با حداقل حق الزحمه از جونشون مایه میذارن دلم خیلی می گیره. کاش این هنرمندا توی شهرایی غیر از پایتخت بیشتر دیده شن تا مجبور نشن با پیشنهاد بهتری از تهران شهرشون رو ترک کنن. مثل خیلی از هنرمندای خوب صدا سیمای مشهد که الان جاشون توی سازمان خیلی خالیه.

اسم نمایشم تاوانه و بزودی از رادیو پخش میشه. زمانش رو بهتون خبر میدم. قصه های جمعه هم همچنان ادامه داره. قصه ی این هفته درباره ی زن و مردیه که با هم دعواشون شده و آخرش....دهه! زرنگین! آخرشو نمیگم تا خودتون گوش کنین. هر جمعه ساعت یک الی یک و نیم ظهر در برنامه ی دلم هوای قصه کرده. قصه ی هفته ی بعدش هم درباره ی اول مهره با الهام از خاطره ای کلاس اول مامان جونم. یادش بخیر! ما هم چه خاطراتی داشتیم با مدرسه رفتنامون. هر سال روزای آخر تابستون دلم بدجوری مهری میشه و بوی هوای مدرسه رو با همه ی وجود حس می کنه. شمام همینجورین؟

جدیدترین پروژه ی کاری این روزای شلوغ پلوغم هم یک انیمیشنه توی مایه های بچه های مدرسه ی والت. یادتونه که؟ انریکو، ارنستو،گارونی، فرانچی، آقای پیربونی...خانم معلمه رو اگه گفتین اسمش چی بود؟ خیلی سخته. نمیخواد به مغزتون فشار بیارین. خانم دلگاره چی! راستی! دقت کردین ایتالیاییها هم مثل ما ایرانیها بیشتر فامیلیاشون آخرش ای داره؟ جالبه. نه؟

کار برای بچه ها رو خیلی دوست دارم و امیدوارم این کار انیمیشن رو وبتونم به خوبی انجام بدم و شروعی باشه برای فعالیتهایی از این دست.

این روزا با همه ی شلوغیها و دردسراش روزای خوبیه. چون همه چی آروم و قشنگه. تاجی به اسم سلامتی بالای سر خودم و عزیزانمه. لطف پدرمادر مهربونم شامل حالمه. اطرافیان خوب و عزیز. شغلی پر مسئولیت ولی خوب. همکارای دوست داشتنی. کارای نوشتنی زیاد. بقول شاعر دوستانی بهتر از آب روان و خدایی که همین نزدیکیست و هوای بنده هاش رو  داره. خوب هم داره. مگه نه؟


نوشته شده در چهارشنبه 92/6/20ساعت 12:43 صبح توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak