سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

پاییز، پنجره های بسته است. صدای باد.

پاییز ابرهای سیاه است. صدای رعد.

پاییز آسمان خاکستری است. رنگ دود.

پاییز زمین خیس است. رنگ گل.

پاییز هنگام تولد شالگردن است روی میل.

پاییز آغاز بافتنهای مادر است. روی مبل.

پاییز یک سبد پر از خرمالوست. روی میز.

پاییز بوی نارنگی است. در فضای کلاس.

ادامه مطلب...

نوشته شده در جمعه 92/7/26ساعت 10:9 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |

از مجلس ختم یکی از اقوام میومدیم.

داشتیم با ماشین از خیابونهای رضاشهر رد می شدیم.

یکهو گفتم: چقدر این خیابون آشناست.

خواهرم با خنده گفت: خیابون خونه ی قدیممونه دیگه.

دیدم راست میگه. مغازه ها، مهد کودک آشیانه ی مهر که آرزوم بود برم. مسجد المهدی که مجلس ختم عموی جوونم رو توش گرفتیم...

دوتایی با هم گفتیم: بابا! بابا! یک دقیقه بریم جا خونه ی قبلی. تو رو خدا!

وارد خیابون که شدیم خواهرم گفت: نکنه خونه رو خراب کردن! وقتی توی کوچه پیچیدیم دیدیم حدسش درست بوده.

خونه ی قشنگ حیاط دارمون تبدیل شده بود به تلی از خاک و فقط قسمت حیاطش باقی مونده بود.

خیلی ناراحت شدم. دقیقا پارسال بود که آخرین بار خونه رو دیده بودیم. همون شکل سابق بود.

حالا بعد سالها داشتیم سنگهای دور حوضش رو می دیدیم. حوضی که اونهمه توش آبتنی کرده بودیم. درختها گوجه سبز، سیب و گلابی که اونهمه از موه هاشون خورده بودیم هنوز سرجاشون بودن. ولی بقیه ی خونه پر بود از تیرآهن!

بابا ماشین رو برد ته کوچه. جای خونه ی نسرین فرشته، مریم خوبی، بهاره ناصری و بهناز دوستای خوب بچگیهامون. چقدر دوربرگردون کوچه کوچولو بود.

دوباره رسیدیم جلوی خونه و با حسرت به مخروبه هاش نگاه کردیم. اگه اونجا تنها بودیم گریه میکردم. بخاطر مرگ خونه ی قشنگمون

و مرگ خاطره های کودکی.

حیف.....

 


نوشته شده در جمعه 92/7/26ساعت 5:16 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |

همه ش چهارده ساله ش بود که ازدواج کرد و شونزده ساله بود که اولین بچه ش رو بدنیا آورد. توی غربت و دور از مادر سختیهای زیادی کشید تا بچه هاش رو بزرگ کرد و تازه در اوج جوونی و بیست و هشت ساله بود که دید چهارتا بچه ی قد و نیم قد دور و برش رو گرفتند. مهربون بود و باحوصله. صبور بود و خوش سلیقه. بمحض باسواد شدن بچه ها اولین هدیه هایی که براشون خرید کتاب قصه بود. و همون کتاب قصه ها بعدها بچه هاش رو به ادبیات و داستان علاقه مند کرد. سالها گذشت. بچه هاش بزرگ شدن و باورود اولین بچه ش به دانشگاه و با تشویقها و حمایتهای اون و همسر مهربونش شروع کرد به ادامه تحصیل. توی تحصیلات به موفقیتهای خوبی رسید و محقق و مربی و سخنران شد. امروز روز تولد مهربونترین مامان دنیاست. مادر خوب و نازنینم که بیشتر موفقیتهایی رو که دارم از وجود پربرکت اونه. می خوایم عصر سورپریزش کنیم و یکهو براش مهمترین روز زندگیمون رو جشن بگیریم. روز میلاد مقدسش. فکر کنم خیلی خوشحال شه. هرچند کادوها و جشن ما نمیتونه یک قطره از دریای محبتاش رو جبران کنه.

مامان مینای عزیزم!

گل خوشبوی زندگیم!

تولدت مبارک.

خوشحالم هستی.

و

دوست دارم  سالهای سال شاهد نوازش دستهای گرم و مهربونت باشم.

 

 


نوشته شده در سه شنبه 92/7/9ساعت 3:1 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak