سلام هديه عزيز
وبلاگت قشنگه بخاطر اين شعراي كودكانه و اين همه احساسي كه بخرج دادي
حالا ديگر دير است
من نام كوچه هاي بسياري را از ياد برده ام
و اسامي آسان نزديكترين كسان دريارا...
راستي آيا بهمين دليل ساده نيست
كه ديگر هيچ نامه اي به مقصد نميرسد؟
سالها و سالها بود
كه درايستگاه راه آهن
در خواب و خلوت ورودي همه شهرها
كوچه ها جاده ها ميدان ها
چشم به راه تو از هرمسافري كه مي آمد
سراغ كسي را ميگرفتم كه بوي ليموي شمال
و شب حلال دريا مي داد...