وبلاگ :
زندگي رسم خوشاينديست
يادداشت :
رمضان آن سالها-يادداشتي از خودم
نظرات :
0
خصوصي ،
6
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
شمسي
مطالبت ذهنم را ميبرد به سالها قبل بجكي خودم وراديو قهوه اي بابا كه هر سحر بيدارمان ميكرد ومامان كه بيصدا دراشبزخانه مشغول بودبابا به كوجه ميرفت تاهمسايه هاي خواب مانده ازسحررا بيداركند واين قراري بود بين مردم ان زمان .بابا مفاتيح رابازميكردواللهم اني راباصداي بلندميخواند .صداي قران خواندن مردهمسايه ازحياطشان بكوش ميرسيددران سحرهاي تابستاني .يادهمه ان ادمهاي باصفابخير
پاسخ
کجاست اون کوچه؟... چي شد اون خونه؟... آدماش کجان؟... خدا مي دونه