سلام بانو هديه...
دوسال پيش که با اردويي آمده بودم مشهد ،روبروي هتل الغدير يک پيرمرد و پيرزن دستفروش را ديدم ...شايد هنوز آنجا باشند نميدانم... پيرمرد ويلچر نشين و کهنسال و همسرش از او خميده تر... تسبيح مي فروختند ... عاشق وقتي بودم که زن به همسرش غذا مي داد و مرد چه نگاهي به او مي کرد از سر بي زباني...
هرصبح وقت رفتن به حرم مي ديدم چطور زن گره از نخ هاي تسبيحي باز مي کرد که ما با همان تسبيح ها گره بسته کارمان را باز مي کنيم...