زندگی رسم خوشایندیست
هدیه سادات میرمرتضوی-هوای زمستان سوز بدی داشت. حتی کنار شوفاژ دفتر حرم. برای جلسه آماده میشدیم که مادر و دختر زائر پیدایشان شد. اهل شهری شمالی بودند. مادر، پروندههای پزشکی همراه داشت و از دخترش میگفت که 10 سال است بچهدار نمیشود. باید در تهران عملی انجام بدهد و حالا که بعد مدتها نوبتش شده پول کافی ندارند. مادر میگفت و دختر اشک میریخت. همکاران به زائران سرمازده، صندلی تعارف کردند و برایشان چای داغ آوردند. بعد توضیح دادند این دفتر، اطلاعرسانی انجام میدهد و بخش کمکهای مردمی، جای دیگری است. یکی از همکاران از توسل به امام رضا(ع) و معجزاتش گفت و پیرزن و دخترش را به امیدواری دعوت کرد. گوشهای نشسته بودم و فکر میکردم آمدنم در این ساعت صبح به جلسه همزمان با آمدن مادر و دختر نباید بیحکمت باشد. قبل از رفتنشان به هوای فامیلی که موسسه خیریه دارد، شمارهشان را گرفتم. هر چند حدس میزدم آن خیریه چنین هزینهای را پرداخت نکند. پیرزن و دخترش از در بیرون رفتند و از فکر من نه! به خانه نرسیده، پیامکها را شروع کردم. به هر که حدس میزدم کمکی بکند. با تلاش یکی از همکاران، مبلغ خوبی جمع شد و واریز کردیم. ماهها گذشت و امروز برایم پیامکی آمد. کوتاه بود ولی دنیاها ارزش داشت: «سلام خانم مرتضوی. شکر خدا با دعا و کمک شما و برادر گرامی همکارتان من 42 روزه باردارم. التماس دعا.» و من از همین حالا چقدر مشتاقم برای رسیدن هفت ماه و 18 روز دیگر.
Design By : Pichak |