سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

نیلوفر دوست سروناز بود.

او با سروناز خیلی صمیمی بود.

هرجا بودند با هم بودند.

زنگ خانه ها هم با هم بازی می کردند.

اما نیلوفر یک کمی دروغگو بود.

مثلا می گفت: مادر و پدر من زندان هستند.

یا بچه توی دل مادرم است، دکتر بیرون آورده و دوباره توی دلش کرده است.

یا ببخشید پدرم زندان نیست.

چند سال بعد

سروناز بزرگ شد و دیگر از نیلوفر خبری نبود.

سروناز غمگین بود که دیگر هیچ دوستی ندارد.

کلاس اول و دوم را گذراند.

حالا توی کلاس سوم یک دوست خوب دارد و اسم آن هلیاست.

 


نوشته شده در چهارشنبه 92/8/1ساعت 8:56 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak