سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

-امروز جمعی از هنرمندان به دیدار مرتضی پاشایی رفتند. این تیترو بعضی خبرگزاریها زدن.

از پسرداییم که روی مبل نشسته و با تبلت، مشغول سیر در فضای سایبر است می پرسم: «مگه کجا بوده که دیدنش رفتن؟ اصلا کی هست این مرتضی پاشایی؟» با چشمهایی که انگار یک انسان اولیه را از اعماق غارهای آهک نشان دیده است، نگاهم می کند: «خواننده ی پاپه. خیلی معروفه. نمی شناسینش؟» زیر لب ادامه می دهد: «بیماری سختی داره. بیچاره.» بیچاره را زمزمه می کند و دوباره مشغول تبلت می شود. حرفهایش بهانه ای می شود تا بخواهم درباره ی این خواننده ی پاپ مشهور، بیشتر بدانم. از روی کنجکاوی، سراغ اینترنت می روم و اول بخش تصاویر را می بینم. با دیدن عکسهای مرتضی پاشایی از دوران قبل از بیماری تا بعد، جا می خورم. بعد سراغ تیتر خبرها و مصاحبه ها می روم. تیترها تعجبم را بیشتر می کند. دردناک است: «مرتضی پاشایی: من معتاد نیستم! لاغری ام بخاطر بیماری ام است. تیتر بعدی: مرتضی پاشایی: می بینید که برخلاف شایعات، سرپا هستم و باز هم روی صحنه. یک تیتر دیگر: هنور زنده ام. ولی بالاخره این شایعات من را می کشند...» در کنار تیتر این خبرها، چهره ی تکیده ی مرتضی پاشایی با آن کلاه و عینک بزرگ، تاثربرانگیز است.

چند ترانه اش را دانلود می کنم. نه. این هنرمند جوان، کارش را خوب بلد است و به موسیقی، تسلط زیادی دارد. تازه دارم با آثارش بیشتر آشنا می شوم که صبح  جمعه، از طریق یکی از دوستان پیام فوتش را دریافت می کنم. باورم نمی شود. مگر نه اینکه می گفتند حالش بهتر است؟ مگر پدرش همین دو روز پیش، تعریف نکرده بود که به بخش منتقل شده، چای و بیسکوییتش را هم خورده و خیلی خوب است؟ پس چه اتفاقی افتاد؟

سایت های خبری را می گردم و فقط در سایت تسنیم، این خبر را می بینم. دلگرم می شوم. ولی ساعتی بعد، خبر در همه ی خبرگزاریها قابل مشاهده است. پس حقیقت دارد.

حرفهای پزشکش دردناک است: «با اینکه سال پیش،زنده موندنشو در حد دو ماه پیش بینی کرده بودیم، به سختی با بیماریش جنگید و یازده ماه مبارزه کرد. حتی آخرین لحظه ها توی آی سی یو می گفت شکستش می دم. نمی ذارم این بیماری من رو از پا بندازه. دوباره به صحنه برمیگردم! می خوام آلبوم جدیدمو بسازم.»

 مادر داغدارش هم حرفهایی برای گفتن دارد: «راضی نیستم از افرادی که به اسم دوست، بالای سر پسرم اومدن و از لحظه ی مرگش و بعد مرگ، اون عکسهای فجیع رو توی اینترنت پخش کردن. به خدا ازشون راضی نیستم.» متاسفانه حقیقت داشت. یکی از دوستهای صمیمی پاشایی، اولین بار این عکسها را در فضای مجازی منتشر کرده و پشت سرش... همه ی سایت ها و وبلاگها با تیترهایی درشت، دست به کار شدند: «عکس دردناک پاشایی بعد مرگ، عکسهای فجیع مرگ پاشایی، عکس لحظه ی مردن پاشایی و...» حرفهای مثلا طرفداران این هنرمند هم در یکی از این سایتها قابل تامل است: «این تویی مرتضی؟ خودتی؟ ای وای چرا این شکلی شدی پس؟ چرا انقدر وحشتناک شدی؟ صورتت چرا به این روز افتاده؟ اسکلتت چرا مونده پس؟» و حرفهایی از این دست. یک نفر دیگر که مثلا می خواست از جنبه ی اخلاقی به  موضوع نگاه کند: «ببینین دوستان! همه خوب نگاهش کنین. اون موهای قشنگ، اون صورت زیبا ببینین چطور از دست رفته. همه ی ما اینیم و یک روز این می شیم. حواسمون باشه گناه نکنیم!»  نتیجه گیری به  فجیع ترین شکل! برای مدیریت سایت پیام خصوصی دادم و گفتم لطفا در تایید کامنت ها دقت بیشتری بکنید!

مرتضی یاشایی رفت. با قلبی شکسته. رفت و خلاص شد از این همه درد و رنج. اینهمه شایعه و حرفهای پر و پوچ. اینهمه حاشیه سازی. مرگش دردناک است. حتی برای منی که فقط یک هفته بود می شناختمش. چون جوان بود. انگیزه و امید برای زندگی داشت و برای هنری که عاشقانه دوستش داشت.

او رفت از میان ما. مایی که بد مردمی شدیم. که به زنده و مرده، مریض و سالم، رحم نمی کنیم. که فقط دنبال حاشیه ایم. دنبال جار و جنجال. رفت ولی کاش به خودمان بیاییم. کاش اینقدر جوزده نباشیم. اینقدر آسان شایعه نسازیم. دل نشکنیم. کاش ماجرای پرواز غریبانه ی پاشایی عزیز، درسی بشود برایمان که بعد ازین کمی، فقط کمی، سنجیده تر رفتار کنیم. کاش...


نوشته شده در سه شنبه 93/8/27ساعت 11:52 صبح توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak