سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

امشب تونستم توی شب رانندگی کنم. البته قبلا یه کوچولو رانندگی کرده بودم. همونی که نزدیک بود به تصادف با وانت منجر شه. ولی امشب قضیه فرق داشت. عصر از صدف صیاد شیرازی رفتم. وای که تا حالا بلوار بدتر از اون ندیدم. همه ش سربالاییه. از روی پلش که سرازیر شدم دلم ریخت! کیپ تا کیپ ماشین بود. ولی خوشبختانه تونستم آروم با روش کلاچ ترمز پیش برم. یک چراغ قرمزی داره خیلی نحسه. از چند متریش کلی ماشین وایستاده بود. منم وایستادم و یک پیکان سفید هم از پشت ماشینش رو چسبوند به ماشینم. اومدم ترمز دست رو بکشم. دیدم ماشین داره سر می خوره رو به عقب. از ترسم پام رو رو ترمز گذاشتم. تا چراغ سبز شد ماشینا شروع کردن به بوق زدن. منم پام رو از ترمز برداشتم و دیدم ماشینم داره میره که بخوره به پیکانه! شروع کردم به گازیدن. ماشین جلو رفت و باز چراغ قرمز شد. اینبار من ردیف اول بودم. از آینه نگاه کردم. پیکانیه از ترسش ازم چند متر فاصله گرفته بود. انگاری بهش فهمونده بودم که چقدر واردم!چشمک

اومدم مهمونی و از ترسم مثل خل و چلها اول کوچه در اولین جای خالی نگه داشتم. بعد پیاده اومدم تا ته کوچه دیدم اووووووه! چه همه جای خالی بوده و ما نمیدونستیم! موقع برگشتنها هم که دل توی دلم نبود. میترسیدم مث اوندفعه جایی رو نبینم. آخه بدتر اینکه سه تا سرنشین هم داشتم. همه شون واسه اولین بار داشتن رانندگی من رو می دیدن. مامانم، زن داداشم و خواهرزاده م. خواهرزاده م میگفت: یوهو! خاله هدیه بلد نیست رانندگی کنه و الان تند و اشتباه میره و کلی خوش میگذرونیم. مامانم بهش تذکر داد که حواس خاله رو پرت نکن! خودش تمام راه رو دعا می خوند و بهمون فوت میکرد! خلاصه اومدیم و دیدیم نه بابا! انگار راستکی رانندگیمون خوب شده!تبسم

جلوی در خونه همه اعتراف کردن رانندگیم خیلی خوب و با دقت بوده و کلی از حرفاشون امید و انگیزه گرفتم. دیگه از رانندگی توشب نمی ترسم بچه ها! هورررررررررا! این پست فقط به سفارش آرزو جونم نوشته شد که خواسته بود تجربیات خوب رانندگیم رو هم بنویسم!دوست داشتن


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/2ساعت 12:59 صبح توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak