سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

امروز رفتم حرم. سر کوچه مون سوار خط 12/1 شدم و راه افتادم. همینجور زوار عاشق توی هر ایستگاه سوار میشدن و اتوبوس شلوغتر میشد. هوا ابری و گرفته بود. و هنوز خیلی ازر مغازه ها باز نکرده بودن. به حرم که رسیدم بغض آسمون ترکید و شروع کرد به باریدن. اذن دخول رو که می خوندم خانمی جلو اومد و شکلاتی نذری کف دستم گذاشت. آب نباتی قهوه ای با زرورق قرمز. این کارو به فال نیک گرفتم و انشالله برآورده شدن همه ی حاجات. شکلات رو توی کیفم گذاشتم و تشکر کردم. بارون شدیدتر میشد. مردم بدوبدو از صحن ها میگذشتند. با زبانها و لهجه های مختلف. شال به سر و عبا به تن. بعضی هم بی خیال بارون، ایستاده یودن و با گریه حاجاتشون رو از امامشون می خواستن. بارون میومد و گناهها و غصه ها رو می شست و پاک میکرد. بارون میومد و همه چی رو طراوت و جلا میداد و زخمها رو از دلهای رنجور پاک میکرد. من هم زیر یکی از ایوونها ایستاده بودم و همراه با نوای بارون زیارتنامه می خوندم. امروز حرم عجیب باصفا بود. برای همه دعا کردم. همه ی شما عزیزانم. نمیدونم دعام مستجاب میشه یا نه؟ نمیدونم ولی نعمتم ازم راضیه یا نه؟ همسایه ی خوبی براش نیستم. میتونم خیلی بهتر از این باشم. کاش بتونم. امروز توی جشن بارون قول دادم زود زود به حرم سر بزنم. کاش بشه سر قولم بمونم. کاش به حرمت بارون زیبای امروز. بتونم بی آلایشتر از قبل زندگی کنم. پاک پاک. مثل بارون. برام دعا کنین.گل تقدیم شما


نوشته شده در پنج شنبه 92/3/2ساعت 3:0 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak