سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

جمعه یعنی تلویزیون سیاه سفید 21 اینچ پارس ، گزارش هفتگی ، بوی نم ، مشق های ننوشته 
این تعریف از جمعه هیچوقت از سرم بیرون نمیره !
.
.
.

یکی از وحشتناک ترین لحظه های دوران مدرسه این بود که صبح دیر برسی مدرسه و ببینی هیچ کسی توی حیاط نیست

.
.
.
.

شما یادتون نمیاد ، دبستان که بودیم وقتی معلممون میگفت “یه خودکار بدید به من” ؛ زیر دست و پا همدیگه رو له و لورده میکردیم تا زودتر برسیم و معلم خودکار ما رو بگیره
.
.
.

ما فقیر بودیم میخواسیم توپپ پلاستیکی دولایه درست کنیم. صبر میکردیم یه نفر توپش سوراخ شه و پاره ش کنیم … اونایی که پولدار بودن دوتا توپ نو میگرفتن یکی رو پاره میکردن !!!
.
.
.

یادش بخیر بچه که بودیم از این فرفره کاغذیا درست میکردیم و میدویدیم تا بچرخه ؛ بعضی وقتا هم که دیوارو نمیدیدیم و با سر میرفتیم توی دیفال

بی سرو صدا ، وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید توو حیاط ؛ معلمتون نیومده

یکی از ناگهانی ترین و سورپرایز کننده ترین جملات دوران مدرسه



شما یادتون نمیاد اونوقتاشعر “قسم به اسم آزادی” از تلویزیون پخش میشد باهاش غلط غلوط میخوندیم تا میرسید به جای “همه به پیش … به یکصدا …”
یه دفعه به تقلید از خواننده هاش اوج میگرفتیم و با شور داد میزدیم “جامدادی عزیز ما
” !
.
.
.

یادش بخیر قدیما تلویزیون که کنترل نداشت یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه
.
.
.

یادش بخیر ، اون قدیما وقتی چسب نواری کم میاوردیم از جلد کتابامون می کندیم
.
.
.

مامانم که شیشه پاک کن میخرید ، لحظه شماری میکردم تا اون ماده ی داخلش تمومه بشه بعد توش آب پر کنم بازی کنم
این بلند مدت ترینبرنامه ریزی بود که تو بچگی انجام میدادم !!!
.
.
.

یادش بخیر یه برگ از درخت میکندیم میذاشتیم رو دستمون با اون یکی دست محکم میزدیم روش میترکید کلی حال میکردیم !
.
.
.

یادتونه قدیما موقع پخش فوتبال میگفتن “کسانی که تلویزیون سیاه سفید دارن بازیکنای مثلا پرسپولیس رو به رنگ تیره میبینن” ؟؟؟
.
.
.

کیا یادشونه وقتایی که معلم میخواست سوال بپرسه پاک کنمونو مینداختیم زیر میز که بریم بیاریمش و تو تیررس نگاه معلم نباشیم ؟
.
.
.

بچه که بودیم هرجا خوابمون میبرد ، صبح توی تخت خودمون بیدار میشدیم

.

.
.

بچه که بودیم ، روزها رو میشمردیم تا جمعه برسه تا با ناهار نوشابه بخوریم
یه شیشهی کامل تو یه لیوان کهتاسرش یخ باشه .
.
.
.
.

یادش بخیر اون موقعی که شلوار مکانیک مد شده بود و همه پسرا میپوشیدن
.
.
.

بچگیا تفریحمون این بود که وقتی جوراب می پوشیدیم و پامو روی فرش می کشیدیم و به یه نفر دیگه دست میزدیم تا جرقه بزنه !!!
.
.
.

یادش بخیر قبل از برنامه کودک که ساعت پنج بعد از ظهر شروع میشد ، اول بیست دقیقه عکس یک گل رز بود با آهنگ بعد اسامی گمشدگان بود با عکساشون که وحشتی توی دلمون مینداخت که این بچهها چه بلایی سرشون اومده ؟
آخر برنامه هم نقاشی های فرستاده شده بود که همش رنگ پریده بود و معلوم نبود چی کشیدن … تازه نقاشی هارو یه نفر با دست میگرفت جلوی دوربین ، دستش هم هی میلرزید !
آخرش هم : تهران ولیعصر خیابان جام جم ساختمان تولید طبقه دوم ، گروه کودک و نوجوان

.
.
.

دهه شصت یعنی :
یعنی بیدار شدن با بوی نفت بخاری نفتی
یعنی صف کیلومتری نون
یعنی آتاری و میکرو
یعنی برنج کوپنی
یعنی تلویزیون سیاه و سفید
یعنی کپسول بوتان و پرسی
یعنی نوارکاست
یعنی بوی نفتالین لای رختخواب
یعنی خریدن لبو و لواشک و قره قوروت از سر کوچه ی مدرسه
یعنی ژاکتهای دستباف
یعنی نیمکت سه نفره
پوشیدن لباس داداش بزرگه
یعنی ساختن آدم برفی با لگن حموم
یعنی بوی نم زیر زمین
یعنی نل و حنا بچه های مدرسه ی والت آنت و لوسین و..
یعنی تیله بازی
یعنی برف و شیره
قاشق زنی تو چهارشنبه سوری
عاشق شدن از پس پرده حیا و شرم
یعنی صدای آژیر قرمز
یعنی سریال اوشین
دهه شصت یعنی من
یعنی تو
یعنی ما
!



نوشته شده در جمعه 92/3/10ساعت 12:34 صبح توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak