سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

 

 

همین چند شب پیش بود که توی صفحه ی پیامرسان پارسی بلاگ یکی از دوستای عزیزم یک نظرسنجی در مورد ماه عسل امسال گذاشته بود. خیلیا نظر داده بودن. با ماه عسل پارسال مقایسه ش کرده بودن و...اونجا منم نظر دادم. گفتم اصلا از اجرای علیخانی خوشم نمیاد. گفتم توی فلان برنامه با فلانی بدجور حرف زده. توی بهمان برنامه حال ومدانی رو بدجور گرفته! راستش اونروزا خیلی فرصت تماشای این برنامه رو نداشتم. ولی چند شبیه که از خوش شانسی تونستم قسمتایی هرچند کوتاه از ماه عسل رو ببینم.

برنامه هایی که هرکدوم واسه خودشون قصه های خوندنی داشتن. مثل قصه ی شهیدی که زنده شده بود و برگشته بود به دامن خانواده ش. قصه ی سه خواهر روشندل پر از امید به آینده. قصه ی پیام دهکردی بازیگر خوبمون که از سرطان پلی ساخته بود برای رسیدن به معنای واقعی زندگی. و قصه ی مهمونای عزیز امشب که واقعا شنیدنی بود.

قصه ی زنی که نذاشته بود سرطان اون رو از آرزوهاش بازداره. به همه ی کسایی که می خواستن سرطان رو براش با مرگ یکی کنن نه گفته بود و امشب اومده بود توی برنامه تا با همه ی وجود به جوونه ی زندگیش یعنی دختر هشت روزه ش لبخند بزنه و از عمق وجودش فریاد بزنه: سرطان پایان همه چی نیست!

امشب ماه عسل مهمون دیگه ای هم داشت. مردی که با همه ی وجود، همسر آینده ش رو با بیماری قدرتمندش انتخاب کرده بود و مرد و مردونه پای همه چی وایستاده بود. اون مرد هم چیزی کم از قهرمانای دیگه ی قصه نداشت. و جوونمردیش درس بزرگی واسه خیلیهابود. اونایی که همسرشون رو با شروع یک مریضی ترک می کنن و یا بمحض اینکه میفهمن کسی که بهش علاقه دارن دچار بیماریه، به بهانه های جورواجور پا پس می کشن. غافل از اینکه زندگی اونقدر کوتاهه که واقعا ارزششو نداره ما دل کسی رو که اینهمه دوستمون داره بشکنیم. و بعد روی خرده شکسته های دل بیچاره ی اون پا بذاریم و بریم تا خوشبختیمون رو کنار کس دیگه بسازیم.

مهمون دیگه ی برنامه دختر فلجی بود که از دوسالگی روی ویلچر می نشست. اون الان سی ساله بود و به زیبایی یک عارف و فیلسوف صحبت می کرد. جمله جمله ش درس زندگی داشت. اون با طی کردن هزار و هشتصد پله بدون کمک ویلچر و فقط و فقط با دستهاش، به همه ی افراد مثل خودش و به همه ی افراد سالم مثل من و تو ثابت کرده بود: محال و غیرممکن وجود نداره بشرطیکه خودت بخوای!

برنامه ی ماه عسل امشب برنامه ی قشنگی بود. و چه افتخاری واسه یه نفر بالاتر ازینکه مجری چنین برنامه ای باشه و هرشب در حضور قهرمانهای بزرگ زندگی، حاضر بشه و ازشون درس بگیره؟ به نظر من داشتن این جایگاه خیلی توفیق می خواد و به علیخانی با همه ی وجود تبریک می گم که از عهده ی این وظیفه ی سنگین به خوبی براومده!

من حرفم رو پس میگیرم و ماه عسل رو یک فرصت و یک کلاس درس می بینم واسه ماهایی که یازده ماه تموم، دلهامون رو زنگار گرفته و حالا در این ماه، فرصت داریم در کنار تمرین روزه داری و راز و نیاز با خدا، با شنیدن قصه ی قهرمانای این برنامه، روحمون رو جلا بدیم. چشمهامون رو بشوریم و قشنگیهای زندگی رو با نگاهی تازه ببینیم. این فرصت رو از دست ندیم!

 

 


نوشته شده در جمعه 92/5/4ساعت 10:19 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak