وبلاگ :
زندگي رسم خوشاينديست
يادداشت :
قصه ي تلخ گربه سياه کوچه ي ما
نظرات :
0
خصوصي ،
11
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
تکتم
تو خونه قبليمون که يه حياط بزرگ داشت, محل عبور و مرور و زاد و ولد گربه ها بود...با اينکه از گربه مي ترسم ولي هيچوقت اذيتشون نمي کنم. يادمه يه گربه گوشه حياط 5 , 6 تا بچه به دنيا آورد... داداشم براشون شير و غذا مي برد تا کم کم بزرگ شدن و رفتن پي زندگيشون...تازه جالبه که من و خواهرام همه مون از گربه مي ترسيم! ولي واقعا کاري به کارش نداشتيم...پارادوکس جالبي بود!
پاسخ
تو و ترس از گربه؟ خجالت آوره! مگه يادت رفته که تو ديگه به اين ترس غلبه کردي؟ اونم از روزيکه رفتي پارک ملت در دل لشگر گربه ها!