آموزش پیرایش مردانه اورجینال

نام:
ايميل:
سايت:
   
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
  
  
 
+ تکتم 
سلام
آخيش بالاخره تونستم بيام تو وبلاگت! مي خواستم يه خاطره برات تعريف کنم... يه شب با خواهرم و مليکا دخترش نشستيم تو ماشين. همون ماتيز طلايي معروفي که بهت گفتم. مليکا نشسته بود عقب و هي غر مي زد که مي خوام بيام جلو.. خلاصه تا مريم بغلش کنه و با حرص بيارتش جلو منم خير سرم اومدم دور سه فرمونه بزنم. جات خالي بود... با يه سرعتي دنده عقب رفتم که انگار مي خوام برم کره ماه! خلاصه ديگه يهو نفهميدم چي شد فقط محکم خوردم به يه چيزي که بعدا فهميدم درخت بوده! همراه با صداي خرد شدن شيشه عقب که نگين نگين شده بود و ريخته بود رو صندلي! دو تايي با مريم شوکه شده بوديم و فقط زل زده بوديم به همديگه! هنوز که هنوزه با خودم ميگم اگه مريم مليکا رو نياورده بود جلو چي؟!!!
پاسخ

وااااي! خدايا! چه خاطره ي نفسگيري! باز خدا رو شکر طرف مورد تصادف زبون نداشت ازتون شکايت کنه وگرنه...