زندگی رسم خوشایندیست
بالاخره آرزویی که داشتم به حقیقت پیوست. نشسته بودم روی سکوی تماشاچیها و بازی استادم، استاد عزیز و مهربونم رو روی صحنه ی تئاتر تماشا می کردم. استادی که سر کلاسهای فیلمنامه نویسیش درسهای زیادی آموخته بودم. استادی که بازیگری از دغدغه های بزرگ زندگیشه و حالا تازه بعد سالها مشغله های کاری یکی دو ساله که می تونه با فراغ بال به عشق بزرگش یعنی بازیگری تئاتر بپردازه. مرگ فروشنده نمایش اولش بود که استادم در نقش ویلیام فروشنده به زیبایی هنرنمایی کرده بود. نمایشی که همه ی دوستام تونستن به تماشاش برن جز من. نمایشی که حسرت تماشاش به دلم موند و حالا اینبار نوبت نمایشنامه ی دیگه ای از آرتور میلر بود که توسط گروه شمایل روی صحنه بره و اینبار استاد عزیزم در نقش جو کلر بار سنگین نمایش رو به دوش داشت. تئاتر همیشه برام افسونگر بوده. اجرای زنده ی چند نفر درست مقابل چشمانت. افرادی که هر شب و بارها و بارها صحنه صحنه ی نمایش رو تکرار کرده و باهاش زندگی میکنن. نمایش همه ی پسران من نمایش فوق العاده ای بود و حتی بازیگران نقشهای فرعی و بازیگر خردسال گروه به خوبی از عهده ی نقشهاشون براومده بودن. استاد خوبم سید رضا کمال علوی و بازیگرهای دیگه ای مثل مریم رحمتی و بهروز ارمغان و مهرداد رجبی خامس همه عالی ظاهر شده بودن و همه ی اینا نشون میداد که کارگردان نمایش سید حجت طباطبایی چقدر در ارنج کردن این گروه، توانمند و موفق بوده. نمایش تموم شد. و با تشویق حضار، بازیگرها چندتاچندتا به صحنه اومدن و تعظیم کردن و بالاخره موفق شدیم از پله های سکو پایین بریم و با دسته گلی که همراه داشتیم از هنرنمایی بینظیر استاد، تشکر کنیم. استاد هم مثل همیشه با تواضعش شرمنده مون کرد. لحظات باشکوهی بود. همه ی راه برگشت با تکتم عزیز، درباره ی نمایش حرف میزدیم و راجع به اینکه بعد از این نمایشهای بعدی رو هم حتما بریم. اگه شما هم مخاطب این نوشته هستین بهتون توصیه میکنم تماشای تئاتر رو از دست ندین. حس خوبی به آدم میده. یه حس ناب تکرار نشدنی. مخصوصا اگه بدونین نمایش خوبیه با یک تیم قوی و هنرمند. واسه ی منکه واقعا همینطور بود. از همه مهمتر اینکه ازش ایده گرفتم. برای نوشتن یک نمایشنامه ی رادیویی. درباره ی زندگی یک بازیگر تئاتر. نمایشم اگه خدا بخواد این هفته می ره شورا. برام دعا کنین....
Design By : Pichak |