زندگی رسم خوشایندیست
سوار ماشینم شدم و در یکی از آخرین صبحهای زیبای بهاری، توی خیابونای خلوت می رونم. ساعت هنوز 7 نشده. با تکتم قرار دارم. میخوایم از امروز شاخ غول تنبلی رو بشکنیم و صبحها برای پیاده روی پارک بریم. بین پارک ملت و پارک لاله دو دلیم که بالاخره سر پارک لاله به توافق می رسیم. رانندگی توی خیابونهای خالی همراه با موزیک ملایم واقعا لذتبخشه . ساعت یک دقیقه به هفته که پشت در خونه می رسم. پیامک می زنم و در انتظار اومدن دوست خوبم، ماشین رو خاموش میکنم. به کوچه ی باصفا و شیبدارشون نگاه میکنم و به دو گنجشک بازیگوشی که خودشون رو وسط کوچه رسوندن و فارغ از هر غمی به دنبال غذا زمین رو نوک میزنن. نسیم خنکی لای درختها میپیچه و روی صورتم می نشینه. با خودم میگم: زندگی یعنی همین لحظه ها. لحظه های قشنگ و ناب. زندگی همین پیرمردیه که داره از کوچه ی شیب دار مقابل، سلانه سلانه جلو میاد و بوی نون سنگک دو اتیشه ش توی فضا پخش میشه. یا شاید چشمهای منتظر این گربه ی سیاهه که در انتظار لقمه غذایی اینطور مظلومانه نگاهم میکنه. زندگی یعنی دیدن دوستت با چشمای پف آلود و شرمنده که بخاطر فوتبالای دیشب خواب مونده و معذرت گویان سوار ماشینت میشه. زندگی یعنی حرکت در کوچه پس کوچه های ناشناس و دلگرم بودن به راهنماییهای دوستت. زندگی یعنی این پارک کوچیک و دنج و زنها و مردهایی که قبراق و شاداب به طرفش میان تا هر صبحشون رو با حضور در اون زیباتر آغاز کنن. زندگی یعنی این پیرمرد نگهبانی که مشغول جاروی یکی از ورودیهاست و زیر لب قرآن میخونه. زندگی یعنی چند نفس عمیق و حرکت رو به جلو. زندگی دیدن اینهمه تلویزیون قدیمیه توی ویترین شیشه ای بزرگ جلوی فرهنگسرای پارک و شگفت زده شدن و سفر به روزهای خوش کودکی. تلویزیونهای کمددار، کوچیک و بزرگ. زندگی یعنی گاهی خسته شدن، به نفس نفس افتادن و نشستن روی یک نیمکت برای نفسگیری و در همون حال حرف و حرف و حرف. حرفایی که براش انتهایی نیست. گفتن و خندیدن و ته دلت غصه خوردن از اینکه دوست خوبت به زودی میخواد از این محل بره و شاید دیگه بدست آوردن چنین فرصتهایی براتون میسر نشه. زندگی یعنی دلواپسیهایی از نوع همسرانه و مادرانه از طرف دوستت برای خانواده ش. بلند شدن از روی نیمکت و حرکت به طرف در خروجی برای ادامه ی راه. رسیدن به ماشین، سوار شدن، باز کردن قفل فرمون و در همون حال تماشای دوستت که داره با احتیاط از بلوار رد میشه تا از کوچه ی مقابل پارک، پیاده خودش رو به خونه برسونه. زندگی یعنی دوباره حرکت و گم شدن میون جنب و جوش خیابون برای شروع یک روز تازه. و بالاخره زندگی یعنی رسیدن به خونه، کلید انداختن با احتیاط و یکهو دیدن سفره ی آماده ی صبحانه، استشمام بوی عطر چای تازه و روبرو شدن با پدر و مادر و خواهرت که با لبخند، ورودت رو خوشامد میگن....
Design By : Pichak |