سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

دیگر داشت باورمان می‌شد که باید تا ابد عادت کنیم به اف‌اف خش‌خشوی همیشه خرابمان. همان که با هر نم‌ بارانی، اتصالی می‌کرد و اندک خدماتش را هم ازمان دریغ می‌نمود. تا اینکه با آمدن همسایه‌ی جدید، ورق برگشت. همان همسایه‌ای که مصمم شده بود برای برآورده کردن آرزوهای اهالی ساختمان. از ایزوگام پشت‌بام تا درست کردن درهای پارکینگ و رنگ‌آمیزی راه‌پله‌ها. آخری‌اش هم آیفون تصویری بود. آن هم نه یک آیفون معمولی. از آن رنگی‌های پیشرفته که کارت حافظه هم دارد و اگر بهش کد بدهی، می‌شود یک تلفن داخل ساختمانی! جل‌الخالق! این آدم دو پا چه چیزها می‌سازد و ما بیخبریم!

با ورود این تکنولوژی نوین، خوشحالی به خانه‌مان‌‌ آمد. امکان نداشت یکی‌مان از راهرو رد شود و دکمه‌ی دوربین را فشار ندهد. حتی دیدن ماشین همسایه و گربه‌های کوچه هم هیجان داشت. همه‌چیز خوب می‌گذشت تا اینکه یک روز بعد از زدن دکمه، صفحه‌ای آبی جلوی دوربین ظاهر شد. آیفون را خاموش روشن کردیم. در حد اطلاعات مکتبخانه‌ای‌مان به دکمه‌هایش ور رفتیم. بیفایده بود. رفتیم دم خانه‌ی همسایه‌‌ها‌. گوشی آن‌ها هم به همین مرض مبتلا شده بود! دخترکی را برای بررسی اوضاع، پایین فرستادیم. وقتی برگشت، رنگ به چهره نداشت. ‌نفس‌زنان و با لکنت گفت: «بردن! آیفونو! دکمه‌ها، صفحه‌، همه رو کندن و بردن!» باورمان نشد. نسوان ساختمان، چادر چاقچور کردیم و پایین رفتیم. با دیدن فرورفتگی خالی توی دیوار، آه از نهادمان بلند شد! وای که عمر خوشبختی‌مان‌ چه کوتاه بود!

مردها آمدند. گرفته و در خود فرو رفته. یکی‌ حرص می‌خورد که موتور سرقتی آیفون یک میلیون بوده و حتما سارق، از ارزشش خبر داشته. آن یکی نگران ناامنی کوچه و ماشینی بود که بیرون پارک می‌کرد و همسایه‌ی جدید عقیده داشت باید برویم کلانتری.  اما قدیمی‌ترین همسایه‌، می‌گفت اول از همه باید به رییس شرکت آیفون اطلاع دهیم.

روز بعد رییس شرکت که مثل اسفند روی آتش می‌سوخت آمد! گفت حدس می‌زند کار کی باشد. کسی که قبلا هم سر یک ساختمان دیگر بهش ضربه زده. همان نصاب اخراجی! رییس شرکت در نقش شرلوک هولمز، سراغ تحقیقاتش رفت و ساعتی بعد کاشف به عمل آمد که خودش بوده! با قصد انتقام از رییس، مرتکب این حماقت شده. حالا هم پشیمان است و از اهالی ساختمان تقاضای بخشش دارد. همان شب، همسر گریان مجرم، دم در آمد و از همسایه‌ها، رضایت خواست. یک عده تحت‌تاثیر گریه‌ها و گروه دیگر مصمم در شکایت، اختلاف پیدا کردند و تا این لحظه که نگارنده این سطور را می‌نویسد، هنوز تکلیف سارق و شکایت، در پرده‌ای از ابهام قرار دارد.

 

در همین اوضاع، قدیمی‌ترین همسایه‌‌، نصاب دیگری آورد تا آیفونی جدید نصب کند. این‌بار یک نصاب مطمئن. آیفون، با حفاظ و ایمنی کامل نصب شد و هزینه‌ی تشکیلاتش، برخلاف تصور، به دویست هزار تومن هم نرسید. از خوب روزگار، دوربینش، باکیفیت‌تر، از یکی قبلی و اسباب شادمانی‌ بسیار شد. طوریکه حالا می‌شود در تاریکی شب، هر موجود زنده‌ای را از فاصله‌ی دور، رصد کنیم و ششدانگ حواسمان به کوچه باشد. خصوصا به آدم‌های مشکوکی که قیافه‌شان به انتقام‌گیرنده‌ها می‌خورد. از آن انتقام‌گیرنده‌های خطرناک!


چاپ شده در روزنامه شهرآرا  


نوشته شده در پنج شنبه 93/11/30ساعت 6:39 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak