زندگی رسم خوشایندیست
دیروز تولد یکی از دوستای خیلی خیلی عزیزم بود. دوستی که آشناییمون از انجمن ادبیات داستانی مشهد شروع شد. اون روزا من مسئول انجمن بودم و یرای کارگاه مقدماتی ثبت نام می کردم. یک روز دختری رو دیدم سفیدرو و خنده به لب که با خجالت توی اتاق اومد و درخواست فرم عضویت کرد. با خودش رزومه های کاریش رو هم اورده بود. از جمله داستانی که توی روزنامه ازش چاپ شده بود. اون دوست خوب و متواضعم اونروز دفتر رو ترک کرد و من تازه با خوندن رزومه ش متوجه شدم دوره ی فیلم نامه نویسی رو هم در مرکز سروش گذرونده و مدرک تحصیلیش ارشده. روزها گذشتند و دوست جدید هم رفته رفته به خاطر مسیر خونه ش به جمع من و عده ای از دوستان ملحق شد. روزای خاطره انگیزی بود اون عصر پنجشنبه هایی که ما دخترکان داستان نویس بعد از جلسه مسیر پارک ملت رو طی می کردیم تا خودمون رو به پایانه و اتوبوس ها برسونیم. اتوبوس هایی که محل جدایی هفتگیمون بود. جلسات پارک ملت یواش یواش دوستیهامون رو صمیمی تر کرد. حالا جلسات حوزه هنری هم اضافه شده بود و دوست خوبم داستانهای قابل تاملی می نوشت. بعد همکار کاریم شد و توی سایت خانواده معاون یکی از باشگاهها. با دقت و نظم و تعهدی مثال زدنی. با هم فیلمنامه انیمیشن گروهی نوشتیم و بعد در نگارش گزارش و مقاله و یادداشت و مصاحبه و... نشون داد یک همه فن حریفه. شاید الان چیزی حدود هفت سال از اون روز می گذره. روزی که برای اولین بار در دفتر انجمن ادبیات داستانی قصه ی آشنایی من و دوستم شروع شد و حالا به مناسبت تولدش که برام روز خیلی عزیزیه، تصمیم گرفتم اینجا توی وبلاگم براش بنویسم: آرزوی قشنگم از دوستی با تو به خودم می بالم و در آستانه سال جدید برات روزهایی سرشار از لحظه های ناب آرزو می کنم. دوست دارم امسال بهترین سال عمرت باشه. پر از شادی و خنده و نیکبختی. تولدت مبارک
Design By : Pichak |