زندگی رسم خوشایندیست
خواهرزادهام خانهمان آمده و گرسنهاش است. بهش میگویم: «تو هم از شیکمویی مثل گنجو میمونی ها! دم به دقیقه میگی: آهای آهای آهای... ننه ننه... من گشنمه.» با تعجب نگاهم میکند و میپرسد: «خاله! گنجو دیگه کیه؟» میگویم: «تو که همهی سیدیهای دنیا رو دیدی، گنجو رو نمیشناسی؟» شانه بالا میاندازد. میگویم: «گنجو... لیلا و بهرام... خُرخُر...کاراگاه...» هاج و واج نگاهم میکند. مینشینم پای کامپیوتر و توی اینترنت تایپ میکنم "دزد عروسکها" بعد آیکون تصویر را میزنم. عکسها را که میبیند ناخن میجود و میگوید: «چه ترسناکه!» میگویم: «نه بابا! ترسناک کدومه؟ انقدر بامزهست که نگو!» با ناباوری نگاهم میکند. یکدفعه فکری به سرم میزند. توی اینترنت مینویسم"دانلود رایگان فیلم دزد عروسکها" و کمتر از نیم ساعت بعد، فیلم خاطرهانگیز کودکیهایم، میهمان سیستمم میشود! یادم میآید این فیلم در دوران خودش چه غوغایی به پا کرد. از معدود فیلمهای کودک که پا به سینماها گذاشت و با سوژهی داستانی متفاوتش، آدمهای زیادی را به سینما کشاند. دزد عروسکها و پاتال و آرزوهای کوچک دو فیلم حوزهی کودک و هر دو ساخت سال 1368 بودند که در آن روزها ازشان زیاد صحبت میشد و تقریبا بیشتر بچهها، هر دوی آنها را در سینماها دیده بودند. حالا قرار است بعد اینهمه سال، یکبار دیگر، یکی از این فیلمهای خاطرهانگیز را تماشا کنم. بیشتر از خواهرزادهام، من از تماشای دوبارهی فیلم هیجانزده شدهام. همینطور که صندلی کامپیوتر را برای بهتر دیدن انتخاب کردهام، دکمهی playرا میزنم و یکهو تصویر ابتدایی کلاغ کارتونی تیتراژ، پروازم میدهد به سالها قبل. با دقت، اسامی عوامل را میخوانم و تازه متوجه دلیل موفقیت فیلم میشوم. کارگردان محمدرضا هنرمند، مشاور کارگردان مسعود کرامتی، طراح گریم عبدالله اسکندری، گریمور عاطفه رضوی، صداگذاری روبیک منصوری، کارگردان عروسکی شهریار بحرانی، موسیقی متن محمدرضا علیقلی و... بازیگرهای فیلم هم هرکدام برای خودشان یلی هستند. از اکبر عبدی و آزیتا حاجیان گرفته تا ابراهیم آبادی، مرتضی ضرابی، مرحوم فرهنگ مهرپرور و حتی پلیس سر چهارراه یعنی منوچهر آذری با آن سوت معروفش! فیلم که شروع میشود دلهره میگیرم مبادا به دل خواهرزادهام ننشیند. نکند دزد عروسکها، نسبت به فیلمهای کارتونی و سینمایی جدیدی که با بالاترین جلوههای ویژه تولید میشود، ابتدایی و مسخره به نظر بیاید. ولی هرچقدر میگذرد از چهرهی مشتاق خواهرزاده میفهمم، فیلم توانسته قلب او را هم تسخیر کند. حالا او هم مثل من در بیست و شش سال پیش، از سُر خوردن گنجو روی هندوانهها میخندد و از سوختن سرِ کاراگاه توسط چراغ کوچه، ریسه میرود! از قصر عجوزه دلهره میگیرد و با قهرمانبازی عروسکها و لیلا و بهرام دست میزند. بقیهی روز را تا چند ساعت، با هیجان راجع به فیلم صحبت میکند و شب، وقتی دخترخالهی کوچکترش خانهمان میآید با گردن کج میخواهد یکبار دیگر فیلم را برایشان به نمایش بگذارم. خواستهشان را عملی میکنم و این بار چند آدم بزرگ هم به جمع تماشاچیها میپیوندند. از دیدن فیلم نوستالژیک کودکیشان سر ذوق میآیند و کلی به همه خوش میگذرد. فیلم تمام میشود و تجربهی نمایش مجددش برایم درس بزرگی دارد. اینکه حرف خوب، همیشه خریدار دارد. حتی اگر در قالب فیلمی قدیمی باشد راجع به چهار عروسک ساده و یک دختر و پسر کوچک. چنین فیلمی حتی در عصر کارتونهای پری و فیلمهای هریپاتر و اسباببازیهای باربی میتواند آنقدر ذهن بچههای امروز را به خود مشغول کند که تا روزها و هفتهها، چندتا عروسک دنبال خودشان راه بیندازند، از این اتاق به آن اتاق بدوند و لابلای حرفهای درِ گوشیشان اسامی گنجو، عجوزه و لیلا شنیده شود.
Design By : Pichak |