زندگی رسم خوشایندیست
نه کوچک و بزرگ میشناسد و نه قدیم و جدید دارد. نزدیکِ آمدنش که میرسد، همه، جور دیگری میشوند. آرامتر و مهربانتر و امیدوارتر به اینکه به واسطهی این شبهای متبرک، اشتباهات ریز و درشتشان، بخشیده شود. شبهای قدر را میگویم که باید خوبِ خوب قدرشان را بدانیم. اصلا مگر میشود، از لحظههای ناب این شبهای تکرار نشدنی دست خالی برگشت؟ کودک که بودیم، شبهای قدرمان با روضههای عمه خانم معنا میگرفت. در پذیرایی بزرگی با پردههای سبز که بچههای کوچکتر تویش جا نداشتند. چون سر و صدا میکردند و مجلس را به هم میزدند. بچهها بیرون میماندند و بازی میکردند. فقط آنهایی مجوز ورود داشتند که عقلرس بودند. یادم است اولین سالی که من، دخترعمو و دخترعمه توانستیم به آن اتاق راه پیدا کنیم چقدر خوشبخت بودیم. توی اتاقی که روی دکورهایش تا سقف، کتاب دعا بود و بزرگترها چادر بر سر کشیده، دورتادور به پشتیها تکیه زده بودند و در تاریکی، نالهی الغوث الغوث سر میدادند. عمه خانم، از بالای صندلیاش، زیر نور چراغ قوه، جوشن کبیر را آنقدر پرسوز میخواند که با وجود همهی کوچکی، از گناهانمان گریهمان میگرفت. از دروغهایی که گفته بودیم، نماز قضاها، دعوا با همنیمکتی و... از اینهمه کارهای بدبد، دلمان میخواست جلوی فرشتگان خدا از خجالت آب شویم. همان فرشتهها که طبق حرفهای عمه، امشب به زمین میآمدند تا تقدیرمان را بنویسند... شب شهادت، عمه خانم بعد از مراسم، آش رشته میداد و توی خانهاش جای سوزن انداختن نبود. حتی همسایههای کوچههای دور هم آن شب به روضهاش میآمدند و فامیلهای چند پشت آن طرفتر که با درگذشت عمه، دیگر کسی نه آنها را ندید و نه چهرهها و اسمهایشان را در خاطر نگه داشت... آن سالها گذشت. ولی هنوز هم میشود شبهای قدر را به یاد ماندنی کرد. مخصوصا ما مشهدیها که به واسطهی امام مهربانمان میتوانیم در چنین شبهایی، زائر بارگاهش شویم. نشستن میان جمعیتی میلیونی با لهجهها و نژادهای مختلف و استغاثه به درگاه خدا با صدای بلند در مقدسترین مکانها، چنان صفایی دارد که در هیچ جای دیگر نمیتوانی حس کنی. حتی اگر نشود حرم رفت، آنقدر گزینه برای احیا گرفتن هست که فقط کافی است نزدیکترین را به محل خانه انتخاب کنیم. از تکایا و مساجد گرفته تا منازل شخصی. اگر رفتن به چنین جاهایی هم سختمان است، میتوانیم خانه بمانیم. مفاتیح و قرآن برداریم، گوشهی دنجی در خانه پیدا کنیم و رو به قبله بنشینیم. خودمان تنها یا همراه دیگر اعضای خانواده. تجربهی قشنگی دارد اینطور احیا گرفتن. یکجور صمیمیتی که قابل وصف نیست. خاطرهی جوشن کبیر خواندن خواهرزادهی کوچکم در شب قدر سال پیش، آنقدر برایم زنده و شفاف است که هنوز خاطرم مانده. وقتی از ته دل دعا میکرد: «خدایا همین امشب حال همهی بچههای مریضو خوب کن. تا هم اونا و مامان باباهاشون خوشحال بشن. هم مامان از شیفت شب برگرده خونه و باهامون احیا بگیره.» شبهای قدر را قدر بدانیم و در آنها از ته دل از خدا قدردانی کنیم. به خاطر همهی نعمتهایش. هم آنها که خوب مینامیم و هم آنهای دیگر که حکمتشان را نمیدانیم. برای تمام اشتباهاتی که مرتکب شدیم، با همهی وجود به درگاهش توبه کنیم و مطمئن باشیم ناامیدمان نمیگذارد در مبارکترین شبها که برتر از هزاران ماه است.
Design By : Pichak |