سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

دوستم می‌خواهد راننده شود. یک کم می‌ترسد و همین ترس باعث شده تا حالا اقدامی نکند. ازم می‌خواهد به عنوان یک راننده‌ی کاربلد راهنمایی‌اش کنم. از لقب کاربلد کلی سردماغ می‌شوم و سعی می‌کنم چکیده‌ای از تجربیات چند ساله‌ی رانندگی‌ام را مفت و مسلم در اختیارش بگذارم.

بهش می‌گویم: «اولین اصل. اصل جنگله. باید بدونی توی خیابونا قانون جنگل حکمفرماست و خیلیا به قوانین وضع شده‌ توجهی ندارن. اگه این موضوع برات جا بیفته زیاد از رانندگی بقیه حرص نمی‌خوری و غافلگیر نمی‌شی.» خنده‌اش گرفته. شاید فکر کرده باهاش شوخی می‌کنم. با جدیت می‌گویم: «توی قانون جنگل، هر چی بزرگتر و پرزورتر باشی، کارِت بهتر پیش می‌ره. اینجام ماشینا هر چی بزرگتر باشن یا راننده‌ها قلدرتر، بیشتر قانون‌شکنی می‌کنن. واسه همینه که به عنوان صاحب یک پی‌کی ریزه‌میزه بعد چند سال، تعجب نمی‌کنم وقتی توی فلکه‌ام و ماشین بزرگی که راه با اون نیست، به راحتی راهمو می‌بنده و دِ برو که رفتی.» دوستم با دقت گوش می‌دهد. می‌گویم: «یا اتوبوس‌ها. به خاطر هیکل بزرگشون، واسه سوار و پیاده کردن مسافرها، هرجا بخوان توقف می‌کنند. راه خیابونا رو بند میارن و کسی حق اعتراض نداره. اعتراض چیه؟ خدا نکنه ماشینی بخواد توی همچین فرصتی از لابلاشون رد شه. بارها دیدم ماشینایی رو که چیزی نمونده بوده بین اتوبوس‌ها له و لورده بشن. البته، این شامل همه‌ی اتوبوس‌ها و ماشین‌ها نمی‌شه.»

دوستم که چیزی نمانده نفسش بند بیاید، با شنیدن جمله‌ی آخر، رنگ به صورتش برمی‌گردد. می‌گویم: «اصل دوم، اصل دیوانگیه. اینو مربی‌ام یادم داد. همیشه می‌گفت: "هدیه جان! وقتی مشغول رانندگی هستی، فکر کن هر راننده‌ یا عابر که باهاش روبرو می‌شی ممکنه دیوونه باشه. به دیوونه هم که حرجی نیست. یعنی ممکنه هر کاری انجام بده. مثلا یکهو بپیچه جلوت یا بپره وسط خیابون!"» به دوستم توضیح می‌دهم چقدر این حرف در رانندگی کمکم کرده است. وقتی ماشین‌هایی را دیده‌ام که زیگ‌زاگ و با سرعتی جنون‌آمیز بقیه ماشین‌ها را پشت سر گذاشته‌اند. یا آن‌ها که یکهو از جای پارک، بدون راهنما زدن جلویم پیچیده‌اند و شانس آورده‌ام سرعت مطمئنه‌ام، مانع تصادف شده. مصداق عابرهایی که یکهو وسط بلوارها یا خیابان‌ها می‌پرند هم همین است. فرق نمی‌کند سنشان چقدر باشد. جوان، کودک یا پیرمردی با عصا و مادری با کالسکه‌. تاسف‌بار اینجا است که معمولا در چند متری این افراد، پل هوایی یا خط‌کشی عابر پیاده وجود دارد.

دوستم، تندتند عرق پیشانی‌اش را پاک می‌کند. باید اصل بعدی را زودتر توضیح بدهم: «اصل سوم که خیلی مهمه، اصل فولاده. یعنی وقتی پشت فرمونی، باید اعصاب فولادی داشته باشی. این واسه راننده‌های زن، خیلی اساسیه. وقتی راننده‌ی زنی، هر لحظه منتظر باش اگه کوچکترین خطایی ازت سر زد، حرکت عجیبی از راننده‌های دور و بر یا عابرین ببینی. همیشه هم خطا لازم نیست. فرض کن پشت چراغی. چراغ سبز نشده. یا شده ولی ماشین‌های زیادی جلوتن که حرکت نکردن. اگه اعصابت از فولاد نباشه، نمی‌تونی بوق‌های بی‌دلیل ماشینای پشت سر رو تحمل کنی. اونوقت ممکنه از شدت دستپاچگی، ماشینو خاموش کنی. اگه این اتفاق بیفته، صدای بوق و اعتراضا سر به فلک می‌ذاره.»

دوستم رنگ به چهره‌ ندارد و چیزی نمانده از این حرف‌های امیدبخش! غش کند! وقتش است او را از مهم‌ترین اصل مطلع کنم: «اصل اِنقا. یعنی انصاف+ قانون‌مندی. یعنی به خلاف هیچکس کار نداشته باش و توی رانندگی قانون‌مند و منصف باش. اگه دیدی سر چهارراه تابلو زده "گردش به راست فقط با فرمان چراغ" ولی جلوت ماشینی نیست و می‌تونی سمت راست بپیچی، این کارو نکن. حتی اگه پنج تا ماشین پشت سرت شروع کنن به بوق زدن. سر جات وایستا و به سهم خودت جلوی خلافشون رو بگیر. حق عابرها، ماشین‌های تحت تعلیم یا اونا که به هر دلیل خراب شدن و...رو رعایت کن. اگه عجله داشتی، حق نداری نزدیک چراغ یا زیر تابلوی توقف ممنوع، یا به موازات ماشینای پارک شده، بایستی. اینا بی‌انصافی و قانون‌شکنی می‌شه نسبت به حقوق دیگرون. اگه همیشه قانون‌مند و منصف باشی، قول می‌دم هیچوقت هیچ حادثه‌ای برات رخ نده. اینو از کسی بشنو که عدد خلافی و جریمه‌ش صفره.»

با این حرف، لبخندی اطمینان‌بخش به دوستم می‌زنم تا متقابلا لبخند کمرنگی روی لب‌های رنگ‌پریده‌‌‌ش جان بگیرد. دوستم می‌رود. نمی‌دانم با این تفاسیر دنبال رانندگی خواهد رفت یا نه. ولی برای چندمین بار به خودم ثابت می‌شود عجب فوت و فن‌های خوبی یاد دارم. کاشکی بتوانم این‌ها را داستان طنزی، رمانی، کمیک‌استریپی چیزی بکنم. سرمایه‌گذاری هست که من را حمایت کند آیاااا؟


نوشته شده در یکشنبه 94/5/4ساعت 8:55 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak