زندگی رسم خوشایندیست
حاج آقا میپرسد: «خب خانم ق، شما شرح فعالیتهای این هفتهتون رو بگین.» خانم ق همینطور که به گلهای قالی اتاق صالحات زل زده، جواب میدهد: «بچههای گروه ج، از جلسهی نقد فیلمشون خیلی راضی بودند. ضمن اینکه اصرار داشتن دیگه بزرگ شدند و زنگ بازی نمیخوان. منم واسه همین، این هفته بردمشون آشپزخونه و با کمک هم دسر درست کردیم. دسر رو گذاشتیم توی یخچال تا آماده شه و همه ازش خوردند. خیلی از این کار خوششون اومد حاج آقا! اگه صلاح بدونین، خانمی که پارسال واسه آموزش شیرینیپزی مسجد اومده بود رو بیاریم تا به بچهها اینطور آموزشها رو بده.» حاج آقا پیشنهاد خانم ق را قبول میکند. حالا وقتش است خانم ح شرح وقایع بدهد: «مربی جدید با بچهها ارتباط خوبی برقرار کرده و پیشنهاد داده جلسهای برای آشنایی و ارتباط با مادرها داشته باشه. میگه اینطوری بهتر میتونه مشکلات بچهها رو حل کنه. اگه صلاح بدونین جلسه رو برگزار کنیم.» حاج آقا میپذیرد و قرار میشود توسط موسسهی فرهنگی وابسته به مسجد، از یک سخنران زبده دعوت شود تا ابتدا برای مادرها صحبت کند و در ادامه، مربیها با مادران گفتگو داشته باشند. خانم ح استقبال میکند: «حاج آقا! میتونیم کارت دعوتهایی به شکل گل با کمک بچهها درست کنیم. اینطوری مادرها هم علاقهمند میشن حتما به جلسه بیان.» موضوع کارت دعوتها هم مورد تایید قرار میگیرد. بعد از خانم ح، مسئول اردوها حرف میزند و بعد مربی قرآن. بعد، همه در مورد مسابقات نظر میدهند و اینکه قرار است دختر خوشفکری که دانشجوی ارشد است، مسئول این بخش باشد. در مورد امتیازدهی مسابقات تبادل نظر میکنند و در این اثنی، خادم مسجد هم با کارتهای امتیاز از راه میرسد... بالاخره نوبت کتابدار مسجد میشود تا دربارهی فعالیتهایش توضیح دهد. عضو جدیدی که اولینبار است در جلسه حضور پیدا کرده: «حاج آقا! امروز بچههای گروه الف، توی کتابخونه زنگ کتابخوانی داشتند. از کتابهای جدیدی که خریدم خوندند و دربارهش صحبت شد. از طرح استقبال کردند. اگه موافق باشین میشه فعالیتهای دیگهای هم توی کتابخونه داشت. مثل نمایشگاه کتاب، معرفی تازهها، طرح مبادلهی کتاب و...» حاج آقا سر تکان میدهد و از روند کارگاههای داستاننویسی مسجد هم اطلاعات کسب میکند. دربارهی کتابهایی که در دست تالیف است و... پیشنهاد میدهد، نکات لازم را گوشزد میکند و بالاخره جلسه با صلوات بر محمد(ص) و خاندان پاکش به پایان میرسد. اینها که گفتم، بخش کوچکی از فعالیتهای هفتگی یک مسجد است. مسجدی متفاوت که در قسمتی از آن، گروهی حرفهای کار انیمیشنسازی میکنند و در بخش دیگر عدهای با پرورش ماهی اشتغالزایی کردهاند. این مسجد یک موسسهی فرهنگی با فعالیتهای دینی و اخلاقی دارد و یک مهد قرآن با کلی نوآموز و کلاسهای مختلف. قرار است به زودی کانون داستاننویسان مسجد هم دست به تولید کتاب بزند. این مسجد، نه از جایی حمایت خاصی میشود و نه به نهادی وابسته است. تنها پشتوانهاش یک عده آدم دلسوز و خوشفکر است که خود را خادم ائمهی اطهار میدانند و بدون چشمداشت مالی، بخش اعظمی از وقت آزادشان را صرف اینجا میکنند. اهالی این مسجد، از کودک گرفته تا نوجوان و جوان و پیر، اندازهی توان برای مسجدشان وقت میگذارند. از پیرزن خوشرویی که همیشه مشغول دستمالکشی پلهها، جاروی حیاط و گذاشتن کفش نمازگزاران توی جاکفشی است تا دختران هفت سالهای که به نوبت، مسئولیت دادن قند نمازگزاران را هنگام چای شبانگاهی بر عهده دارند. مسجدی که همهی مکبرینش نوجوانند و جلوی ورودی خواهران، پسرک سه سالهای بالای صندلی کنار جامُهری ایستاده تا به هر تازهوارد، با دستهای کوچکش، مُهر بدهد. اهالی این مسجد، خوب معنی همدلی را میدانند و برای انجام کار خیر، یک لحظه هم تاخیر را جایز نمیدانند. این مسجد، جای دوری نیست. همین حوالی. توی یکی از کوچه پسکوچههای شهر. شاید جایی در همسایگی شما.
Design By : Pichak |