سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

 

-آهای خانم‌ها! آهای آقایان! من یک بسته گم کرده‌ام! شما آن را ندیده‌اید؟

بسته‌ای حاوی یک سطل ماست چکیده، یک بسته بزرگ مغز گردو، چند متر سفره یکبار مصرف، مقداری نعناع و دو قاشق چایخوری که آخرین بار امروز صبح، روی صندلی اتوبوس همراهم بود. همان وقت که از پلاستیک نان‌های داغ درآوردمش تا نان‌ها را خنک کنم. نمی‌خواستم به همکارانم همراه آن صبحانه خوشمزه، نان خمیر بدهم.

از اتوبوس پیاده شدم و خوشحال از اینکه در نوبت صبحانه بردنم، عجب خوراکی خریدم، نقشه می‌کشیدم اضافه‌اش را بگذارم برای همکاری که می‌خواست تا عصر اداره بماند. به اتاقمان رسیدم. با دیدن پلاستیک روی میز، به همکارم گفتم: «چی آوردی؟ امروز که نوبت منه!» با لبخند توضیح داد  مقداری پنیر است برای رفع گرسنگی عصرانه‌اش. خاطرجمع، گفتم: «حالا منو ببینین چی آوردم!» پلاستیک را باز کردم و چیزی ندیدم جز سه نان گرد که بهم زل زده‌اند! هی پلاستیک را نگاه کردم و هی میز را. حتی کیفم را با وجودی که مطمئن بودم بسته صبحانه‌ داخلش جا نمی‌شود. بالاخره مجبور شدم اعتراف کنم: «صبحانه‌ها توی اتوبوس جا مونده!» دوستانم با گفتن فدای سرت دلداری‌ام دادند و لحظاتی بعد مشغول شدیم. آن‌ها به خوردن نان و پنیر و من که در عمرم لب به پنیر نزده‌ام نان خالی!

آهای خانم‌ها! آهای آقایان! شکم ما که امروز با نان خالی سیر شد. ولی جان مادرتان اگر توی آن اتوبوس سفید، صبحانه‌ی ورپریده‌ی ما را دیدید و نوش جان کردید، حداقل زباله‌هایش را دور بیندازید تا این رنجنامه، پیامی بهداشتی داشته باشد!

 

 


نوشته شده در یکشنبه 94/10/20ساعت 11:32 عصر توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak