زندگی رسم خوشایندیست
با اتوبوس از سر کار به کوچه میرسم و نگاهی به ماشینم میاندازم که خاکآلود زیر درخت است. کاغذ سفید روی شیشهپاککنش باید حاوی پیامی مهم باشد. پشتش را میخوانم. حدسم درست است. یکی از همسایگان از پارک سه روزه ماشینم کنار کوچه شاکی شده. چند جملهی آخرش بدجوری بوی تهدید میدهد: «اگر ماشینتان را جلوی خانهی خودتان منتقل نکنید، ادامهی پارک = پنچری!» پایین نامه مینویسم: «من خلافی مرتکب نشدم و ماشینم را جلوی پل یا پارکینگ کسی پارک نکردم. ولی تهدید به پنچری، مصداق جرم است و پیگرد قانونی و مجازات دارد. این را میتوانید از هرکسی سوال کنید.» نامه را روی شیشه پاککن میگذارم. طوری که همه بتوانند بخوانند. شب، پدر، نامه به دست دم خانهی همسایههای روبرو میرود. اهالی هر 7 واحد نوشتنش را تکذیب میکنند. یکی احتمال میدهد همسایهی نیسان آبی نوشته باشد که ماشین خودش همیشه اینجا پارک است. مادر، از خانم خانهی بغلی میپرسد. میگوید با اینکه بچههایش از پارک ماشینها کنار سوارهروی خانهشان ناراضیاند، کار آنها نبوده. من به همسایهی دیگر فکر میکنم که قبلا نامهای مشابه نوشته بود و یکبار هم حضوری تهدید کرد وقتی از پارکینگ بیرون بیاید بعید نیست به ماشینهای روبرو بزند. ماشینم چند وقت بعد آن گفتگو، قُر شد! ولی ایندفعه که ماشین از خانهی آنها دور بوده. پس قضیه چیست؟ ماشین را جابجا میکنم و نگارنده نامه ناشناس میماند! من میمانم و پاسخ بیجواب این سوال که چرا بعضی از ماها اینهمه بد شدیم؟ خودخواه، زورگو و بیاخلاق؟ خودمان را پشت نقابهای مهربان پنهان کردیم و پشت سر، همهچیز را برای خودمان میخواهیم. حتی سوارهروی مقابل پارکینگ خانهمان!
Design By : Pichak |