سفارش تبلیغ
صبا ویژن











زندگی رسم خوشایندیست

هدیه سادات میرمرتضوی- در جستجوی نانوایی خیابان‌ها را طی می‌کنم. می‌خواهم برای همکارانم نانی متفاوت بگیرم. به نانوایی سنگکی می‌رسم و ترمز می‌کنم. چند نفر روی‌ صندلی‌هایش نشسته‌اند. از سوپر، وسایل صبحانه می‌گیرم و به نانوایی می‌روم. شاطر تازه دارد با بیل، ریگ‌های تنور را جابجا می‌کند. می‌پرسم نان‌ها کی پخت می‌شوند؟ اخمالو وزوزی می‌کند که نمی‌فهمم. دوباره می‌پرسم. می‌شنوم هفت هشت دقیقه‌ی دیگر. کنار خانمی چادری می‌نشینم. چیزی نمی‌گذرد که حرف‌هایمان گل می‌اندازد. خانم از نانوایی محل کارش می‌گوید که از 6 صبح نان‌هایش به راه است. ولی شوهرش نمی‌گذارد هر روز سرِ کار برود. از خواستگاری که از همانجا برای دخترش پیدا شده می‌گوید که دختر را هوایی کرده‌ و رفته که بیاید. حالا دارد از خواستگارهای دیگرش می‌گوید. نیم ساعت می‌گذرد. از شاطر می‌پرسم: «روز تعطیلتون کِی هست؟» می‌گوید: «ما فقط یک روز تعطیلیم.» می‌‌پرسم: «چند شنبه؟» می‌گوید: «روز قیامت» از این خوشمزگی‌اش شاگرد نانوا می‌‌خندد. می‌گویم: «یکروز مغازه‌تون تعطیل بود. واسه همین پرسیدم.» اخمالو جواب می‌دهد: «لابد آرد نداشتیم.» زن، با نان‌هایش می‌رود. دوتا نان من هم مقابلم است. می‌گویم: «می‌شه بُرِش بزنین؟» می‌غرد: «جزو کارای ما نیست. کاتر همونجاست.» همینطور که چادر روی سرم است و کیف و وسایل صبحانه توی دست، کاتر را روی نان‌ها می‌کشم. دستم می‌سوزد. «بدین من.» شاگرد دوم نانوایی، ماهرانه نان‌ها را برش می‌زند و کمک می‌کند توی ساکم بگذارم. رفتار خوبش باعث می‌شود تردید کنم در تصمیمی که چند لحظه قبل گرفته‌ام. که دیگر هیچوقت از این شاطر عبوس و بی‌ادب خرید نکنم!


نوشته شده در چهارشنبه 95/2/1ساعت 11:30 صبح توسط هدیه نظرات ( ) |


 Design By : Pichak