زندگی رسم خوشایندیست
هدیه سادات میرمرتضوی-توی اینستاگرام، صفحات را نگاه میکردم که توجهم به صفحهای عجیب جلب شد. در همه عکسها گربهای خاکستری حضور داشت. روی مبلها لمیده بود، توی رختخواب غلت میزد، با اسباببازیهایش بازی میکرد و... نوشتههای پایین عکسها خواندنی بود. نوشتههایی از زبان گربه که مثلا میگفت: «امروز مامانم برام کلی غذا خریده.. هورررا.» منظور از مامان، صاحب گربه و صاحب صفحه بود. در نظرات پایین هر پست، افراد زیادی قربان صدقهی گربه رفته بودند. بعضیها سوالهای تخصصی میپرسیدند. مثلا: «این بسته غذا را مامانت چند تومان خریده؟» و گربه جواب میداد: «کیلویی هفتاد و هشت هزار تومان خاله!» خوب که به عکس پروفایل نظردهندهها دقت کردم، متوجه شدم خیلیهایشان گربهاند! به صفحاتشان سر زدم و فهمیدم دنیا دست گربهها است و من خبر ندارم. یکیشان گربهی پرشین سفیدی بود با عکسهایی از جشن تولدش! از کریسمس با لباس پاپانوئل و از تخت گرانقیمتی که در آن لمیده بود. یکی دیگر صفحهای متعلق به شش گربه بود و آن یکی... اینها را که نگاه میکردم ناخودآگاه یاد چشمهای معصوم پسرکی افتادم که عکسش را خواهرم چند شب پیش از بیمارستانشان فرستاد. نوزاد بیسرپرستی که تب و تشنج به اورژانس کشانده بودش. یادم آمد خواهرم میگفت آن بچهها در چه شرایط سختی زندگی میکنند. با کمترین امکانات و بهداشت ضعیف و باز نگاهم افتاد به گربهی پرشین سفید با کلاه بوقی روی سرش، کیک بزرگ مقابلش، کادوهایی که برای تولدش کنار هم ردیف شده بود و آن لبخند گربهای بزرگی که روی صورت داشت!
Design By : Pichak |