زندگی رسم خوشایندیست
مثل همیشه چمباتمه زدم پشت سیستم. یک چشمم به صفحه ی مونیتوره و و دارم زیرچشمی نگاه میکنم به برد سفیدی که روی دیوار کنارم جا خوش کرده. نوشته های روش که با ماژیک سبز نوشته شدن، بهم دهن کجی میکنن! کارهاییه که باید در اسرع وقت انجام بدم:1-گرفتن کارت مهرگستر از بانک کشاورزی2-مراجعه به راهنمایی برای تعویض پلاک ماشین.3-پرینت گرفتن از نمایشنامه ی شیمیایی+ تحویلش به صداسیما4- جور کردن بقیه ی پول ماشین5-نوشتن یک نامه ی اداری6-گرفتن کتاب نیایشها از نعیمه7-نوشتن متن برای تکتم8-نوشتن نمایش باقیمونده ی جمبلوجیمبو9-نوشتن قصه برای جمعه10-قرار با خانم رحیمی! اینا تازه چندتاشه و بقیه ی کارها هم همینطور توی سرم عین ردیف کوپه های قطار تلق و تولوق می کنن و راه می رن و ادامه دارن. هی! هی! یک روز دیگه هم به پایان رسید بدون اینکه حتی یکی از این کارا خط بخوره. راستی شما نمی دونین چرا انقدر تازگیها روزها کوتاه شده؟ حتم دارم زیر سر حرکت وضعی زمین به دور خودش باشه. آره قطع به یقین کار خودشه. وگرنه قدیما که اینجوری نبود! مخصوصا اوقات بیکاری، هرکار می کردی، خودت رو میکشتی، بازم صبح شب نمی شد. ولی این روزها عجیب زود میگذره. ایشالله سعی میکنم ظرف دو روز آینده حداقل نصف نوشته های روی این برد رو پاک کنم. قول نمیدم ها! ولی سعی خودم رو خواهم کرد. الهی به امید خودت.
Design By : Pichak |