زندگی رسم خوشایندیست
بالاخره جور شد. پول سفر کربلایی رو میگم. توسط دفتر روزنامه و چندتا آدم خیر و مهربون که همیشه اینجور موقعها آماده ی کمک هستن. پولها رو همین امروز بعدازظهر، بردیم و دم خونه ی کربلایی دادیم. پیرمرد اشک توی چشمهاش حلقه زده بود. اصرار میکرد بریم داخل منزلش. بهش قول دادیم وقتی از سفر برگشت به دیدنش بریم. تا آخرین لحظه که ماشینمون دور شد برامون دست تکون میداد. خودش و اعضای خانواده ش که همگی سر کوچه اومده بودن.حالا دیگه چیز زیادی باقی نمونده تا پیرمرد به آرزوش برسه. همه ش سه روز دیگه. و دوشنبه روز عزیمته. روز رسیدن به آرزویی هشتاد ساله. و روز وصال. روز سفر به سرزمین سیدالشهدا. پیرمرد امسال تولد حضرت علی(ع) رو میتونه جلوی ایوان باصفای نجف جشن بگیره. و همه ی اینا بخاطر محبتهای چندتا فرشته ی زمینیه. کسایی که حتی خواهش کردن هیچ اسمی ازشون برده نشه و همینطور گمنام از ثواب این عمل خیر فیض ببرن. و من هم بعنوان یک واسطه و یک بنده ی ناچیز تونستم امروز این ماموریت کوچیک رو به سرانجام برسونم. خوشحالم. خیلی خوشحالم. چون هنوز دنیا پره از آدمهای خوب و مهربون. فقط کافیه چشمهامون رو خوب باز کنیم تا نور محبت و فداکاری رو توی صورتشون ببینیم. فقط کافیه به اطرافیانمون جور دیگه ای نگاه کنیم تا بفهمیم خدا چقدر مهربونه و چه همه فرشته های زمینی دور و برمون آفریده! اوووووووه! نگاه کنین! همه جا فرشته بارون شده!
Design By : Pichak |